گفتمان در شمار آن دسته از روش شناسى ها است كه دركى تـازه از نحـوه پدیداری موقعیت ها به دست می دهد. این نظریه، در پی شناسایی ارتباطات نهفته میان دانش، قدرت و رخداد، وجوه ناپیدای منجر به تحول در تـاريخ/موقعیت را باز می شناسد و نحوه گسترش تاریخ/موقعیت ها به وضعیت های تازه تر و ناشناخته را کشف می نماید. بر این اساس دو کارکرد کانونی برای مطالعات گفتمانی می توان لحاظ نمود:
مطالعات گفتمانی لایه ای از آگاهى را شناسایی می کند که معمولاً در سنت هـای كلاسـيك علوم انسانی فراچنـگ نمـی آيـد و راهی به شناخت آن ها گشوده نمی شود. این لایه پراهمیت از آگاهی، چونان نیمه به ظاهر خالی لیوان، حاوی حجمی معناداری است که در عمل به موقعیت مشهود شکل و سامان می بخشد. این مهم بیانگر کارکرد مطالعات گفتمانی در کشف وجوه نامرئی و پنهان، اما مهم و تحول بخش، در مطالعات علوم انسانی است.
مطالعات گفتمانی به كار شناسايى سیر تحول درونى یک موقعیت فکری/تاریخی/اجتماعی و توضـيح منطـق ارتبـاط دهنده آن با زنجیره ای از موقعیت های همبسته می آيد. مشخصا تمركـز گفتمـان بـر کشف سـازوكارهای انسـجام يـابى يـك مجموعه از روابط در هم تنیده، به شناخت منطق توليد همبستگى و گسترش سـازگاری در درون نظـام وارهای کمک می کند که از ايـده هـا، اَعمال فردی و گروهى، اظهارات، تكنيك های منجر به بروز و ظهور قدرت اجتماعى، و بستر معرفتى جاری در آن روابط خبر می دهد. این مهم بيانگر استعداد مطالعات گفتمانى در گسترش رویکرد انتقادی ذیل تاملات دیسیپلین های مختلف علوم انسانی، از فلسفه گرفته تا تاریخ، علوم سیاسی، جامعه شناسی و الهیات اسـت.