ایمانوئل کانت در ادامه ی سنّت فلسفی ای قرار دارد که می توان آن را «نجات نمودها» نامگذاری کرد.
ایمانوئل کانت در ادامه ی سنّت فلسفی ای قرار دارد که می توان آن را «نجات نمودها»[۱] نامگذاری کرد. این سنّت از افلاطون آغاز شد[۲] که مسئله بندی آن از طریق مشاهده حرکت اجرام آسمانی توسط او مطرح شد. در تحشیه ی سیمپلیسیوس این مشکل به این گونه فرمول بندی شده است:
«افلاطون مسئله ی حرکت اجسام آسمانی را به شکل دایروی، همگن، و ثابت مطرح می کند. آنگاه این سوال برای ریاضی دانان مطرح می شود: چه نوع حرکت دایروی می توان به این اجسام نسبت داد تا بتوان از اختلاف نمودهای آنان به فرضیه ای واحد در مورد حرکتشان رسید و نمودها را نجات داد؟»[۳]
در Prolegomena کانت مسئله را به صورت انتزاعی تری مطرح می کند: «نمودها را گونه ای مفهوم بندی کنیم که بتوان آنها را تجربه کرد».[۴] نیز به صورت نیوتونی مطرح می شود: «اختلاف این نمودها را طوری دسته بندی کنیم که بتوان آنها را ابژه تجربه علمی قرار داد (MNS. 311 – ۱۲). این نمودها که کانت به آنها اشاره می کند نقاط روشنی در آسمان هستند که گهگاه خاموش می شوند؛ گاهی جایشان عوض می شود؛ تغییر رنگ می دهند و قس علیهذا. به دیگر سخن بحث او در مورد اجرام آسمانی است. سیمپلیسیوس کنجکاوی خود را روی سرعت و شتاب این اجرام هم متمرکز می کند:
«بعضی اوقات این اجرام با سرعت کمتر و بیشتر، جلو و عقب، بالا و پایین حرکت می کنند. گاهی در قسمت جنوبی آسمان و گاهی در نیمکره ی شمالی رؤیت می شوند. گاهی بزرگتر از روز قبلشان به نظر می آیند. مسئله ی ما این است که این نمودهای مختلف و ناسازگار از یک جرم آسمانی را نجات دهیم و این رفتارهای غیر عادی را توضیح دهیم»[۵]
نیوتن هم به شکل مشابهی دل مشغول همین مسئله است. وی در اصول ریاضی فلسفه ی طبیعی می نویسد:
«این کتاب را به عنوان اصول ریاضی فلسفه عرضه می کنم تا بتوان رنج فلسفه را کاهش داد و مسئله ی نمودهای حرکت اجرام آسمانی را از حیطه ی متافیزیک به حیطه ی محاسبه ی نیروهای بین الاجرام انتقال داد.[۶]
به بیان دیگر، پروژه منکران مدرن از گالیله به این طرف، محدود کردن فلسفه و مشخص نمودن ابژه ی دانش ریاضی و نجوم بود که تا آن زمان، تحت تأثیر فلسفه ارسطو و اسکولاستیک، از شاخه های متافیزیک به شمار می آمد. کانت نیز همنوا با نیوتن مشخص نمودن ابژه ی دانش فلسفی را پروژه ی خود می داند. امّا، برخلاف انتظار، قبل از اینکه به دنبال دانش فلسفی برود، راه خود را کج کرده و با نوشتن نقد اول به پاسخ گویی به آمپریستهای انگلیسی می رود، که ادعا می کردند فلسفه هیچ دانشی برای انسان ندارد چون موضوع داده های حسّی هیچ یک از حواس پنجگانه ما نیست.
پس می توان کانت را در میانه بحث آمپریست های انگلیسی و متافیزیک دانان قدمایی قرار داد که سعی در مشخص نمودن ابژه ی دانش علمی (ریاضیات و نجوم) و فلسفی دارد، بدون اینکه یکی را تقلیل به دیگری دهد، یا یکی را برتر از دیگری بداند. به سخن دیگر، برخلاف قدما، به دنبال محدود کردن عقل است؛ و برخلاف آمپریست ها به دنبال محدود کردن قدرت حواس پنجگانه.
در این نوشتار قصد بر آن نیست که همه ی پروژه ی کانت را شرح دهیم که مجلدات بسیاری در این باب نوشته شده و مثنوی هفتاد من کاغذ می شود. بلکه تمرکز خود را محدود می کنیم به بحث کانت در مورد ابژه ی علم فیزیک نیوتونی آنجایی که مربوط به ریاضیات و علم نجوم می شود؛ بالاخص استفاده از هندسه در انجام محاسبات.
دو گونه واکنش به مسئله نجات نمودها
همانطور که گفته شد افلاطون مسئله ی نجات نمودها را مطرح کرد: «یافتن فرضیه ای که بتواند حرکات کاتوره ای و غیر عادی اجرام آسمانی را برای ما نجات دهد با طرح این سوال به زودی دریافت شد که فرضیات گوناگونی می توانند این حرکات غیرعادی را توضیح دهند، تعدّد این فرضیات باعث افروخته شدن بحث های متا ـ تئوریک شد».[۷]
دسته ای ادّعا می کردند که فرضیه ی قابل پذیرش باید یگانه باشد و صادق. به بیان دیگر، فرضیه ی صادق باید پدیده ها را آن گونه که هستند به طور واضحی توضیح دهد. این دسته به واقع گرایان علمی مشهور شدند. دسته ای دیگر که با عنوان instrumentalist شناخته می شدند، مدّعی بودند فرضیه ای که بتواند نمودها را نجات دهد صرفاً باید توانایی داشته باشد که قابل اندازه گیری ریاضی باشد و، به علاوه، بتواند پیش بینی حرکات آینده اجرام را بکند. برای اینها فرضیات صرفاً قصص ریاضیاتی تخیّلی ای هستند که لزوماً پدیده ها را آن طور که واقعاً هستند توضیح نمی دهند.
برای گروه اول یافتن راهی برای نجات نمودها این الزام را می آورد که علل فیزیکی رفتار نمودها را بیابند. مثلاً اگر مشتری یا زحل به گونه ی خاصّی حرکت می کنند باید دنبال چرایی آن رفت و صرفاً دادن یک مدل ریاضی کفایت نمی کند. براین اساس، این چرایی می توانست مدلی ارسطویی، نیوتونی، و یا حتی کلیسایی باشد. برخلاف این گروه، صرفاً یک مدل ریاضی که به طور حداکثری بتواند همه ی حرکات اجرام آسمانی را پیش بینی کند برای نجات نمودها کفایت می کرد و یافتن علّتی برای رفتار آنها لزومی نداشت.[۸]
سوال مهم اینجاست که میان این دو گروه کانت کجا قرار می گیرد؟ به نظر نگارنده این سطور کانت یک رئالیست تجربه گراست (empirical realist)[۹]. بر این نمط، برای کانت، میان حرکت واقعی و نمودی اجرام آسمانی تفاوت وجود دارد. به بیان دیگر اجرام آسمانی فقط یک طور رفتار می کنند. از طرف دیگر، او ادعا می کند که از منظر ترافرازنده (transcendental) واقعیات صرفاً نمودها هستند و ذهن ما با ساختن قصه ای این نمودها را تحت یک فرضیه وحدت می بخشد.
مسئله ی نجات نمودها، البته، مشکل پروژه ی نقّادی کانت نیست. نجات نمودها یک سوال دست اولی نظری است (first – order speculative). فلسفه نقّادی کانت (در نقد اول) مسئله ی توجیه معرفتی مسائلی است که از بحران فیزیک نظری و ریاضیات پدید می آیند (second – order). یعنی براساس چه اصول غیر فیزیکی، نیوتون محاسبات فیزیکی خود را با استفاده از ریاضیات (به خصوص هندسه) انجام داد که نمودها را نجات دهد؟ به بیان دیگر چه اصول غیر ریاضیاتی، وحدت فرضیه ی نیوتن را توجیه می کنند؟ به بیان هگلی، فلسفه همواره تأخیر دارد. یعنی شاخه های دانش بشری (فیزیک نظری و ریاضیات در این مورد) فرضیاتی برای توضیح واقیعات مادی (دنیای خارج یا طبیعت) ارائه می دهند، و سپس فلسفه به دنبال آن می آید تا به توجیه معرفتی و منطق وحدت آنها بپردازد. در نتیجه، هدف این نوشتار ارائه دادن توضیحی از کانت است که هسته ی اصلی آن مسئله ی نجات نمودهاست، ولی با عطف به اینکه قوای شناختی ما ـ اعمّ از حواس پنجگانه و فاهمه و خرد ـ چه جایگاهی در دریافت و سپس صدور حکم در مورد نمودها دارند. به طور اخص به ادعای نگارنده، کانت در نقد اول، احکام علمی فیزیک نیوتونی را مدّ نظر دارد و نه هر نوع گزاره ای که خبری درباره ی جهان می دهد.
[۱]. Saving the Appearances / Die Rettung Phänomene.
[۲] .ΣΩZEIN TA ɸ AINOMENA.
[۳] . Simplicius, In Aristotelis Libros de Coelo Commentaria, 43 – ۴۶. (ترجمه از نگارنده است)
[۴]. ترجمه از نگارنده است.
[۵] . Simplicius, 23.
[۶] . Isaac Newton, Mathematical Principles of Natural Philosophy and system of the Worlds, trans. Andrew Motte rev. Florian Cajori, 2 Volumes (Berkeley: University of California Press, 1966), xvii – xviii. (ترجمه از نگارنده است)
[۷] . Meta_ theoretic.
[۸]. در بخش های آینده توضیح خواهم داد که یافتن «علّت» مسئله ی مهمی برای کانت می شود و محکی در دست او خواهد بود که بتواند فرضیات رقیب را کنار بزند و فقط یکی را به عنوان فرضیه صادق قبول کند.
[۹]. مباحث زیادی بر سر موضع کانت در گرفته که آیا او رئالیست یا ایده آلیست (و از کدامین نوع) است. در صلاحیت نگارنده نیست که در مقام داوری بایستد. فعلاً موضع مایکل فریدمن در کتاب زیر برای من قانع کننده بوده است:
Friedman, Michael. Kant and the Exact Sciences (Cambriae: Havrad University Press, 1992.)