روشهای تفسیر قرآن در گذر تاریخ اسلام، همواره تغییر و تکامل یافتهاند. امروزه دو رویکرد بسیار متفاوت به تفسیر قرآن، که «متنگرا» (نصگرا: Textualist) و «بافتگرا» (Contextualist) نامیده میشوند، طرفدران بیشتری دارند. در بین ایندو نیز برخی راهی میانهتر در پیش گرفتهاند که آنها را میتوان «نیمه متنگرا» (Semi-textualist) نامید. نصگرایی، پذیرفتهترین رهیافت در میان مفسران قدیم و اغلب علمای معاصر، خصوصاً اهل سنت است. طرفداران این رهیافت در تلاش برای فهم معانی قرآن، که غالباً ثابت و نامتغیر فرض میشود، عمدتاً به تحلیل زبانشناختی منابع از جمله قرآن و حدیث میپردازند.
با این حال، به نظر میرسد که در چند دهۀ اخیر، رهیافت بافتگرایی بهتدریج در حال تکامل بوده است و در آینده جای نصگرایی را میگیرد و بر آن برتری مییابد. مدافعان این رهیافت، که عمدتاً از اصلاحگرایان مسلمان هستند، معتقدند پژوهش در متن قرآن باید با آگاهی از شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی زمان نزول وحی همراه باشد. برخلاف محققان متنگرا، بافتگراها فقط به تحلیل زبانی نمیپردازند، بلکه رهیافتهایی از قلمروهای دیگر مانند هرمنوتیک، تاریخگرایی و نظریۀ ادبی معاصر را نیز به کار میبرند و در جستجوی روشهای نوین رهیافت به قرآن هستند.
گرچه بسیاری از اصطلاح «بافتگرا» استفاده نمیکنند، اما روشهای تفسیری جدیدی که آنها در بررسی قرآن به کار میبرند، بازتابدهندۀ این نوع از روششناسی است. برای نمونه، بسیاری تلاش کردهاند تا قرآن را به دغدغهها و نیازهای زندگی معاصر پیوند دهند و این کار را از طریق ارجاع به نظرات قرآنی گوناگون، و اصولی که با دوران معاصر تناسب دارد، انجام دادهاند. این دانشمندان پیشینههای مختلفی دارند و نباید آنها را بخشی از یک جنبش، مکتب یا تفکر خاص بدانیم. آنها طیفی از محققان را در بر میگیرند، از جمله: محقق پاکستانی- آمریکایی، فضل الرحمن؛ دانشمند الجزایری، محمد ارکون؛ مهندس سوری، محمد شحرور؛ و محققان مسلمان دیگری همچون آمنه ودود، اسماء بارلاس و خالد ابوالفضل. گرچه همۀ این محققان را می توان بافتگرا نامید، اما نظرات و فهم آنها از قرآن بهطور معتنابهی متفاوت است.
تفاوتهای بین متنگراها و بافتگراها
چنانکه گفته شد، رویکردهای متفاوت به تفسیر قرآن در دورۀ معاصر را میتوان به سه رویکردِ «متنگرا» (نصگرا)، «بافتگرا» و «نیمه متنگرا» تقسیم کرد. بسیاری از تحقیقات قرآنی امروزه بر روششناسی متنگرا (نصگرا) مبتنی است و این روششناسی در دورۀ پیشامدرنیته نیز عمدتاً بر تفسیر قرآن حاکم بود. دانشمندان متنگرا بر نظریۀ رجوعی معنا در تفسیر قرآن تکیه میکنند، که معمولاً از تحلیل زبانی بهره میگیرد تا اینکه به جامعه یا تاریخ توجه نماید. محققانی که این رهیافت را میپذیرند معتقدند که زبان قرآن ارجاعات معین و ثابتی دارد و بنابراین، معنای یک آیۀ قرآن که وحی از طریق آن منتقل شده، برای بافت معاصر هم معتبر است. از نظر اغلب متنگراها، معنای قرآن ایستا و ثابت است، یعنی مسلمانان باید با این معنا سازگار شوند. این رهیافت در بیشتر تألیفات قرآنی امروزی غلبه دارد و عموماً آسانفهمتر است.
از دیدگاه متنگراها، این قرآن است که باید مسلمانان را هدایت کند، نه هرچه «نیازهای» امروزی نامیده شود. برای نمونه، اگر قرآن میگوید یک مرد میتواند با چهار زن ازدواج کند، این باید یک حکم دائمی دانسته شود، بدون آنکه نیازی به در نظر داشتن بافت اجتماعی- تاریخی که این متن در آن نازل شد وجود داشته باشد. آشکارترین نمونههای نصگرایی امروزه در میان سنتگراها و سلفیان دیده میشوند. نیمه متنگراها در اصول زیربنایی، تأکید بر زبانشناسی و نادیده انگاشتن بافت اجتماعی- تاریخی وحی از متنگراها تبعیت میکنند، اما سعی میکنند مفاهیم اخلاقی- حقوقی قرآن را به زبان و بیانی امروزی عرضه نمایند. آنها معمولاً شاخههای نورستۀ جنبشهای نومذهبی معاصر، از جمله اخوان المسلمین (مصر) و جماعه الاسلامی (شبهقارۀ هند)، و نیز بخش معتنابهی از نوگراها هستند.
در قیاس با رهیافتهای متنگرا، رهیافت بافتگرایی در یافتن «معنا»ی متن قرآن ژرفنگری بیشتری دارد، گرچه جزئیات این رهیافت در بین محققان اختلافی است. یکی از شاخصههای عامّ محققان بافتگرا این است که آنها معتقدند معنای هر آیۀ قرآنی (یا حدیث) تا حد بالایی، سیّال است. از این جهت، گفته میشود که معنا در گذر زمان شکل میگیرد و بر بافت اجتماعی- تاریخی، فرهنگی و زبانی متن مبتنی است. این رهیافت به تفسیر، به محقق اجازه میدهد تا هر واژهای را در پرتو بافت آن واشکافی کند و به فهمی متناسبتر با شرایطی که تفسیر در آن اتفاق میافتد، دست پیدا کند. علاوه بر این، بافتگراها معتقدند هرگز نمیتوان کاملاً به معنای عینی دست یافت و عوامل ذهنی همواره بر فهم ما تأثیر میگذارند. به عبارت دیگر، مفسر نمیتواند بدون تجربیات، ارزشها، باورها و پیشفرضهای خاص خود که در فهم او دخالت می کنند، با متن به گفتگو بنشیند.
باورمندان به این نوع تفسیر کسانی هستند که اعتقاد دارند تعالیم قرآن باید به روشهای گوناگونِ مبتنی بر بافت به اجرا درآید. آنها به این دیدگاه تمایل دارند که قرآن عمدتاً منبعی از رهنمودهای کاربردی است که در شرایط متفاوت باید بهطرق متفاوت به مرحلۀ عمل درآید، نه اینکه همچون مجموعهای از قوانین جامد و خشک تلقی گردد. هواداران این رهیافت معتقدند که محققان هم باید از بافت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی وحی آگاه باشند و هم زمینهای که اکنون تفسیر در آن رخ می دهد. رهیافت بافتگرا، افق بازتری برای تفسیر قرآن و بررسی آرای دانشمندان گذشته به دست می دهد. روششناسیهای بافتاری در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم توسط تعداد رو به افزایشی از اندیشمندان مسلمان به کار گرفته شدهاند.
بافتگراها استدلال می کنند که معانی، اشیاء حسّی نیستند که مانند کتابها از یک قفسه برداشته شوند؛ معانی وجودات فکریاند. یک وجود فکری وقتی از شخصی به شخص دیگر منتقل میشود، مقداری تعدیل بر آن صورت می گیرد تا با تواناییهای روانی و فکری دریافتکننده هماهنگ گردد. بنابراین، دشوار بتوان گفت که شخصی بهسادگی می تواند به معنایی از متن برسد و یقین داشته باشد که آنچه بدان دست یافته معنای «صحیح» و «نهایی» است. آنچه برخی از آیات قرآن بدان اشاره دارند، بهآسانی برای ذهن انسان فهمیدنی نیست، و حتی در برخی موارد از تجربۀ انسان بیرون است.
همچنین، تحقیقات بافتگرایی، عمیقاً زیر تأثیر هرمنوتیک معاصر قرار دارد، که مجموعهای از اصول بهکار رفته در تفسیر متون را ارائه می کند. هرمنوتیک درصدد آن نیست که معنایی ثابت و پایدار برای متن تعیین کند، بلکه پیشفرض می گیرد که معنای یک متن از سوی مردمی که آن را می خوانند، پدید آمده یا تعیین میگردد. بنابراین، بر سهم خواننده در آفرینش معنا تأکید می شود. فرید اسحاق، از محققان مسلمان آفریقای جنوبی، در کتاب قرآن: آزادی و پلورالیسم به این بحث پرداخته است. او می گوید: «دریافت و استنباط معنا از یک متن، در خلأ رخ نمی دهد» و از اینرو معنا همواره نسبی است. اسحاق بیان می کند که «هرمنوتیک» با تحقیقات اسلام سنتی پیوندی نداشته است، اما معتقد است که هرمنوتیک بهتدریج دارد بر تحقیقات اسلامی قرن بیستم اثر میگذارد. همانطور که از زندگینامۀ اجمالیِ محققان مسلمان معاصر بر میآید، گویا «هرمنوتیک» با تحقیقات اصلاحگرایانه و «لیبرال» در تفکر اسلامی معاصر در یک ردیف قرار دارد. چنین تفکراتی مستقیماً با اظهارات مخالف نصگرایان مسلمان روبرو می شود، که معتقدند خواننده هیچ سهم قابلتوجهی در تعیین معنا ندارد.
فضل الرحمن: بازخوانی هرمنوتیکِ قرآن
یکی از شخصیتهای اصلی در گسترش هرمنوتیک نوین در فهم و تفسیر قرآن، محقق پاکستانی- آمریکایی، فضل الرحمن (۱۹۸۸-۱۹۱۹) بود. او اعتقاد داشت که اجتهاد (تفکر آزاد و عقلانی) باید سهم مهمی در زندگی مسلمانان معاصر ایفا کند. وی به توسعۀ روشهای نوین پژوهش دینی و نیز تأکید بر عدالت اجتماعی و آزادی شهرت دارد.
فضل الرحمن در پاکستان تولد یافت و بیشتر دوران بزرگسالی خود را در انگلستان، کانادا، پاکستان و آمریکا به مطالعه و تدریس گذراند. او رسالۀ خود را دربارۀ ابن سینا در دانشگاه آکسفورد انگلستان نوشت، و متعاقباً به مدت هشت سال در دانشگاه دورهام پیرامون تفکر فلسفی اسلام به پژوهش پرداخت. سپس از سوی مؤسسۀ مطالعات اسلامی در دانشگاه مکگیل به عنوان استاد دانشیار منصوب شد و به کانادا رفت. او بعداً به پاکستان بازگشت و با سمت استاد مهمان به کار مشغول گشت و سپس به مدیریت مؤسسۀ تحقیقات اسلامی در آنجا منصوب شد. از ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۸، با حفظ سمت در این مؤسسه، مشاور رئیس جمهور، ژنرال ایوب خان، نیز بود و او را در رهبریِ پاکستان در راهی میانه بین اسلام مدرن و سنتی، یاری می داد.
روش هرمنوتیکی فضل الرحمن در تفسیر قرآن که حرکتی دو مرحلهای است، چنین است: نخست از وضعیت کنونی به سوی زمان نزول قرآن حرکت میکنیم، سپس به زمان حال باز میگردیم. حرکت اول خود بر دو گام مبتنی است، نخست اینکه لازم است مفهوم یا معنای هر آیه از رهگذر وضعیت تاریخی یا مسألهای که آیۀ یاد شده پاسخی به آن بوده، فهمیده شود. بنابراین، در گام نخست از حرکت اول، قرآن همچون یک کلّ فهمیده میشود، که در دل آن پاسخهای معینی برای اهدافی خاص وجود دارد، اهداف اخلاقی ـ اجتماعی عامّی که در پرتو بافت اجتماعی تاریخی و منطق عقلانی قابل استنباط است. همین گام اول ـ یعنی فهم آیۀ معین ـ خود گام دوم را به همراه دارد و در گذر از این حرکت، مضمون تعالیم قرآنی تعمیم داده میشود. در حرکت دوم، آنچه از تعمیم خصوصیات قرآن برای دستیابی به مبانی و ارزشها و غایات به دست آمده بود، با ساختار زندگی کنونی تطبیق می گردد؛ به این معنا که پیام عامّ قرآن باید در چهارچوب اجتماعی تاریخی امروزی متبلور و نمایان شود. باید تأکید کرد که این امر نیازمند بررسی دقیق شرایط کنونی و تحلیل عناصر تشکیلدهندۀ آن است، به طوری که بتوانیم ارزشهای قرآنی را بهصورتی استوار و نو در جامعه اجرا نماییم.
دیدگاه فضل الرحمن به عنوان یک اصلاحگرا بر این باور او استوار است که تحقق اهداف قرآن در بافت امروز از طریق تحتاللفظی قابل اجرا نیست، زیرا این روش به عقیم ماندن بسیاری از اهداف قرآن می انجامد. گرچه یافتههای فقها یا علمای اسلام در طول سیزده قرن گذشته باید به صورت جدی مطالعه شود و حق آن ادا گردد، اما در بسیاری از موارد یافتههای آنان یا با خطاهایی همراه است و یا برای نیازهای آن جوامع کفایت میکند و برای امروز بسنده نیست. برای نمونه، فضل الرحمن معتقد بود که فقه خانواده در تاریخ اسلام، حقوق برابر و شایستۀ زنان، به آنها نداده است.
بهطور خلاصه، سهم عمدۀ فضل الرحمن در مباحث اسلامی قرن بیستم، تأکید بر این نکته بود که مسلمانان برای فهم قرآن باید از رهیافتهای تجزیهگرا و کلیشهای که بافت اجتماعی، تاریخی و زبانی قرآن را در نظر نمی گیرد، فاصله بگیرند. رهیافت او به قرآن را می توان یکی از اصیلترین و روشمندترین رهیافتهای نیمۀ دوم قرن بیستم به شمار آورد. او موضوعات گوناگونی از جمله تربیت اسلامی، فهم قرآن، نقد حدیث، تکامل نخستینِ سنتهای فکری اسلامی، و اصلاح حقوق و اخلاق اسلامی را به تألیف کشیده است. مروری بر کتب و مقالات وی، از ژرفنگری و وسعتنظر علمی وی حکایت دارد. یک موضوع برجسته در همۀ آثار فضل الرحمن، اصلاح و بازنگری، و اهمیت روش در این اصلاح است. برخلاف بسیاری از اصلاحگرایان معاصر، او در هیچ حرکت گروهی شرکت نکرد و به دنبال مجادلات سیاسی نبود. او از رویکرد تبلیغی گریزان بود و از عملگرایی دوری میجست و ترجیح میداد خود را به تدریس و تحقیق در یک محیط دانشگاهی محدود کند.