شهادت اصلا چی هست؟ روی این موضوع توافق نیست و تعریف های گوناگونی هم براش شده و من هم اینجا نمی نویسم و بهشون اتکا نمی کنم؛ پیدا کردن و خواندنشان راحت هست. ساده ترین توضیحش اما مردن به خاطر هدفی است که به “خدا” ربط داشته باشه و اینکه انتظاراتی در مورد پاداش بعد از مرگ هم در ذهن باشه . این بحث رو اینجا نگه دارید تا ابتدا به زمان و متونی رجوع کنیم که در آنها هنوز اصطلاح “شهادت” ابداع نشده بود (martyrdom، که ریشه یونانی اون به معنای گواه و شاهد بودن هست توسط مسیحیان در حدود قرن دوم رایج شد: گواه بودن بر مسیح و به صلیب کشیده شدنش و زنده شدنش).
چون در تعریف شهادت توافق نیست، در اینکه شهادت در اصل مفهومی مسیحی بوده یا منابع یهودی پیش از مسیح اونو شکل داده اند نیز در میان محققان مورد اختلاف بوده. ریشه این اختلاف بر می گرده به اینکه در دو قرن اول میلادی مسیحیت و یهودیت زیاد قابل تفکیک نبوده اند و حتی اینکه کدوم آیین و مکتب اول شکل گرفته هم جای بحث و جدل بوده. اما آنچه که در این سری نوشته ها مورد نظر من هست، همانطور که David Cook (1) و (۲) Brad Gregory قبلا مطرح کرده اند، به طور کلی مفهوم شهادت وابسته به چهار عامل هست: ۱) شخصی که کشته شده یا به دنبال کشته شدن هست، ۲) دشمنی در مقابل او که مصمم به کشتنش باشه، ۳) مخاطبان و یا ناظران همسو و همدل فرد کشته شده، ۴) ناقل و سازنده داستان یا افسانه. بنابراین نکته فرعی و واضح این هست که مرگی که برای کسی شهادت هست از نظر دیگری خودکشی یا دیوانگی محسوب میشه.
از کلیات که دوباره بگذریم، مفهوم کشته شدن وقتی یه جورایی پای خدا در میان هست، بر اساس متون به جای مونده، از حدود دویست سیصد سال قبل از میلاد کم کم در میان بنی اسرائیل مطرح شد و نمونه هایش کم و بیش مورد توجه نویسندگان قرار گرفت؛ دورانی که بخشی از “Second Temple Period” محسوب میشه، یعنی فاصله بین بازسازی معبد مقدس (پس از تخریبش توسط نبوکدنصر دوم (پادشاه بابلیان) که منجر به تبعید و آوارگی بنی اسرائیل شد) و تخریب نهایی اش در سال ۷۰ میلادی توسط رومیان.
شهادت چون مفهومی هست در میان «مؤمنان» که فقط در چارچوب خاصی از دین پدیدار میشه، برای شناختنش راهی نداریم به جز بررسی متونی که مقدس خوانده می شوند و یا توسط مفسران و شارحان دین نوشته شده اند. به همین دلیل برای قانع شدن حس کنجکاوی باید ابتدا سری به بایبل بزنیم تا ببینیم چه شد که آنگونه شد و مفهومی به نام شهادت در اذهان مؤمنان بنی اسرائیل ذره ذره شکل گرفت و به آیندگان سپرده شد. توضیح پرانتزی اینکه مجموعه کتابهای بایبل و قسمت های ضمیمه و فرعی آن در طول صد ها سال (از حدود هشتصد سال قبل میلاد تا اواخر قرن اول میلادی) توسط نویسندگان مختلف با اندیشه های متفاوت و وابسته به زمان خودشون نوشته شده اند.
شهادت قصه مرگ و زندگی است، و شروع قصه ای به این مهمی نیاز به تغییر و تحول بزرگ داره. به نظر میرسه اون دگرگونی و تحول رو باید در خدشه دار شدن رابطه خدا و مردمانش (بنی اسرائیل) دید. بر اساس متن بایبل، از حدود سال ۵۸۶ قبل از میلاد که تخریب اورشلیم و معبدش و تبعید چهل پنجاه ساله تعداد زیادی از بنی اسرائیل به بابل و سختی های آن قوم شروع شد، برای مؤمنان یهود مشخص بود که یک جای کار می لنگه و قوم اونها از چشم و نظر خدا احتمالا افتاده. البته این تصور هم کم و بیش بود که نکنه خدای آنان از خدایان اقوام دیگه ضعیف تر هست که نتونسته ازشون حمایت لازم رو بکنه، فرضی که مؤمنان و رسولان قوم اونو تکذیب می کردند؛ مثلا در قسمت پایانی کتاب اشعیا که گویا در همان ایام تبعید نوشته شده از خدای بنی اسرائیل به عنوان خدای قادر و دانای مطلق یاد شده: «من خدای قادر مطلق هستم، و خدایی به غیر از من نیست. من خدا هستم، و هیچ چیز دیگه ای شبیه من نیست. آخر را از ابتدا و آنچه را که واقع نشده از قدیم بیان میکنم و میگویم که اراده من برقرار خواهد ماند» (کتاب اشعیا، فصل ۴۶).
اما در بخشهای بایبل که در دوران پس از ویرانی اورشلیم نوشته شده اند، تاکید اصلی در تفسیر و تحلیل ماجرای تبعید و آوارگی بنی اسرائیل بر این بوده که تمام مصایب پیش آمده طرح و نقشه خدا بوده برای مجازات قومش به دلیل خطاها و گناه هایی که مرتکب شده بودند. در «کتاب دوم پادشاهان» آمده که تبعید «از این جهت [رخ داده] که بنیاسرائیل به یهُوَه، خدای خود که ایشان را از زمین مصر از زیر دست فرعون بیرون آورده بود، گناه ورزیدند و از خدایان دیگر ترسیدند» (کتاب دوم پادشاهان،فصل ۱۷). به نظر نویسندگان بایبل این مجازات و بدبختی یهویی و بی مقدمه بر سر بنی اسرائیل نیامده بلکه پس از آن بوده که تعدادی از رسولان و پیامبران سالها بی نتیجه به مردم اخطار داده بودند تا رفتارشان رو در مقابل خدا اصلاح کنند و به سوی او توبه کنان برگردند.
احتمالا اینجاست که این ایده کم و بیش در میان مؤمنان قوم شکل می گیره که در واقع برای اینکه دوباره نظر خدا رو جلب کنیم و حمایتش رو بدست بیاریم باید به خاطر گناه های مرتکب شده بهای سنگینی بدهیم: خون؛ کشته شدن به خاطر گناه انجام شده به منظور پاکسازی. نکته کنکوری قضیه اینکه رستگاری نهایی و پایندگی قوم مورد تاکید بوده و نه سعادت فردی: کشته شدن تعدادی از افراد و پاک شدن تمام قوم و بازگشت اعتماد و پشتیبانی خدا از آنان (زندگان از قوم). در واقع اندیشه آخرت گرایی فردی و پاداش و عذاب اخروی از ابتدا در متن بایبل وجود نداشته و فقط در آخرین دوره های نگارش آن، به خصوص در کتاب دانیال، که در حدود ۱۶۰ سال قبل از میلاد مسیح نوشته شده، به شکل مختصر به حیات پس از مرگ افراد و کیفیت آن پرداخته میشه. آنچه تا پیش از اون در متن بایبل مهم بوده زندگی اجتماعی و رستگاری قوم در همین دنیا بوده و حیات پس از مرگ معنای خاصی نداشته (به غیر از چند مورد خیلی مبهم). ادامه ماجرا در نوشته های بعدی…
———————————————
۱) David Cook, Martyrdom in Islam (Cambridge: Cambridge University Press, 2007), 1.
۲) Brad Stephan Gregory, Salvation at Stake: Christian Martyrdom in Early Modern Europe (Cambridge, MA: Harvard University Press, 1999), 26.