ظهور اسلام آغاز بزرگترین انقلاب در تاریخ اعراب و پایان تمدن باستانی کشورهای خاورمیانه بود. اسلام توأمان هم به عنوان دین و هم یک نظام سیاسی در شبه جزیره عربستان نمود یافت و با پیشروی نظامی مسلمانان به طور برق آسا از جانب غرب، شهرهای متعدد میان رودان، آسیای صغیر تا شرق میدترانه و از جانب شرق، ایران و آسیای مرکزی تا مرزهای هند را درنوردید. گرچه در ابتدا غلبه اعراب مسلمان در بسیاری از مناطق بر پایه زور بود اما خیلی زود ساکنان مناطق مزبور با تعالیم دین جدید آشنا شدند و فرایند اسلام پذیری بر اساس اراده آزاد آنان صورت پذیرفت. تازه مسلمانان غیر عرب نه تنها پذیرای این دین مبین شدند بلکه در مراحل بعدی بیش از اعراب بر غنای آموزه های آن افزودند. اینچنین بود که اسلام بر همه ابعاد اندیشه و فرهنگ ایرانیان سایه افکند و پسوند «اسلامی» بر فرهنگ و تمدن ایرانی افزوده شد.
اطلاق صفت اسلامی بر دانش ها، هنرها و صنایع ایرانی در سده های میانه می تواند نمایانگر دو نکته مهم تاریخی و فرهنگی- تمدنی باشد. نخست متمایز شدن فرآورده های دوران بعد از اسلام از عصر پیشااسلامی ایران است که ناظر به بعد تاریخی و تعیین قدمت علوم و صنایع ایرانی است. دودیگر رخنه و نفوذ فرهنگ و تعالیم اسلامی و افزودن شدن بر غنای بعضی معارف و زیبایی برخی از صنایع ایرانی بعد از اسلام است که ناظر به بعد فرهنگی- تمدنی و مبتنی بر تفاوت زیبایی شناسی پدیده های دوران بعد از اسلام با نمونه های باستانی آن هاست. برای نمونه می توان از معماری اسلامی در ایران سخن به میان آورد زیرا هرچند سبک معماری ایرانی پیش از اسلام در ایران پس از اسلام نیز ادامه یافت اما محتوای تزئینات بناها به آیات قرآن و احادیث و نیز خطوط متنوع عربی تبدیل شد. کاربرد صفت اسلامی برای فلزکاری ایرانی از منظر تاریخی، یادآور تعلق این صنعت به دوران پس از اسلام و تمایز آن با نمونه های پیشااسلامی و از منظر فرهنگی- تمدنی ناظر به تأثیر فرهنگ اسلامی بر نقوش ظروف فلزی این دوران است.
اما در ارتباط با معارف و علوم به کار بردن پسوند اسلامی نیاز به تأمل و دقت فرون تری دارد. آیا ترکیب نجوم اسلامی صحیح و قابل دفاع است؟ علم نجوم دارای گزاره های تجربی و عینی است و روش و نتایج آن برای دین امری کاملا خنثی است. به نظر می رسد ترکیب علوم اسلامی بیش از آنکه به پیوند میان ذات علم و دین مرتبط باشد به صبغه تاریخی و تعلق این علوم به دوران پس از اسلام دلالت داشته باشد. در این میان باید علوم برگرفته از متن دین را استثناء کرد زیرا این دانش ها هم متعلق به دوران پس از اسلام هستند و هم به صورت مستقیم از تعالیم دینی ریشه گرفته و نضج یافته اند. کلام اسلامی، فقه اسلامی و علم حدیث، علومی تماما اسلامی هستند زیرا هم از بطن دین اسلام زاییده شده اند و هم روش های آن ها برای حل مسائل فکری و اعتقادی مسلمانان به کار می رود. در مورد عرفان اسلامی و فلسفه اسلامی جای تأمل بیشتری وجود دارد زیرا ماهیت این دو معرفت، فرادینی است و بن مایه های آن ها در قالب دین خاصی نمی گنجد. اگرچه محتوای عرفان اسلامی با عرفان مسیحی یا عرفان بودایی متفاوت است و سؤالات فلسفه اسلامی با سؤالات فلسفه یهودی یکسان نیست اما در نهایت عرفان با هر پسوندی که داشته باشد به دنبال شناخت هستی و خداوند و فلسفه نیز با هر صفتی که بدان اطلاق شود در پی پاسخگویی به دغدغه های عقلانی انتزاعی بشر است.
حال درباره «تاریخ نگاری اسلامی» چه می توان گفت؟ آیا به کار بردن پسوند اسلامی که در واقع انتساب به یک دین محسوب می شود برای یک جریان تاریخ نگاری صحیح است؟ برای رسیدن به پاسخ صحیح پیرامون این مسأله ابتدا باید اجمالا تعریفی از تاریخ نگاری به دست داد. تاریخ نگاری در ساده ترین و بسیط ترین تعریف به معنای نوشتن تاریخ است. هر فردی با هر انگیزه ای و بر اساس هر روش و شیوه ای به نگارش تاریخ هر بازه زمانی از هر قوم یا ملت یا فرقه یا گروهی بپردازد تاریخ نگاری کرده است و نام وی مورخ است. مورخان معمولا به نگارش تاریخ گذشته همت می گمارند و تاریخ معاصر تنها بخشی از تاریخ نگاری آنان را دربرمی گیرد و از همین جا راهشان از واقعه نویسان که صرفا مشغول ثبت رویدادهای معاصر خویش هستند جدا می گردد. از آنجا که تاریخ نگار به ثبت رویدادهای گذشته همت می گمارد، منابع وی را راویانی تشکیل می دهند که شاهد حادثه بوده اند و همین امر آغاز شکل گیری مکاتب مختلف تاریخ نگاری است که از امتزاج روش نقل گزارش ها و شیوه تدوین کتاب های تاریخی به وجود می آیند. بر این اساس، تاریخ نگاری ترکیبی است از کنش مورخ و تاریخ. مورخ بر اساس پیشفرض ها و انگیزه های خویش به سراغ گذشته می رود و آن را بازسازی می نماید. با این وصف آیا یک جریان تاریخ نگاری را می توان به یک جهان بینی خاص منسوب کرد و ایدئولوژی را به عنوان صفت و پسوندی برای آن به کار برد؟ اگر چنین باشد؛ جریان تاریخ نگاری اسلامی، پسوند اسلامی خود را به این مناسبت دریافت کرده است که تاریخ نگاران آن مسلمان بوده اند و بر اساس تعالیم اسلامی به تاریخ نگاری همت گمارده اند؛ یا بر این اساس صفت اسلامی یافته است که تاریخ نگاران آن به تدوین تحولات جهان اسلام پرداخته اند؟ در صورت صحیح بودن فرض اول می توان اطلاق صفت اسلامی بر جریان تاریخ نگاری مزبور را پذیرفت و در صورت اثبات صحت فرض دوم باید ترکیب «تاریخ نگاری مسلمانان» را عبارت مناسب تری تلقی کرد.
طبیعتا یکی از مؤلفه های مهم تکوین یک جریان تاریخ نگاری، انگیزه های مورخان آن جریان برای تدوین تاریخ است که هم بر صورت و هم بر محتوای کتاب های تاریخی اثر بسیار مهمی برجای می گذارد. حال پرسش اساسی این جاست که تعالیم اسلامی اعم از قرآن و سنت نبوی و احادیث و سفارشات بزرگان اسلامی تا چه میزان بر تکوین و تحول تاریخ نگاری در اسلام اثرگذار بوده است؟ آیا گروهی که در فرهنگ اسلامی تحت عنوان تاریخ نگار شناخته می شوند صرفا با انگیزه های دینی و بر اساس سفارشات متون مقدس به تألیف کتب تاریخی پرداخته اند؟ برخی تاریخ نگاران مسلمان را می توان نام برد که نگرش تاریخی خود را از آموزه های وحیانی وام گرفته اند و به دنبال یافتن حکمت الهی در تاریخ بوده اند. نمونه بارز آنان محمد بن جریر طبری صاحب کتاب تاریخ الرسل و الملوک است که در مقدمه کتاب خویش صراحتا هدف خود از تاریخ نگاری را شناخت اراده خداوند در تاریخ بیان می کند. هنگامی که همین نگرش دینی غلظت می یابد و رنگ فقاهتی به خویش می گیرد سبب می شود تا فردی چون کافیجی فرایند تاریخ نگاری را یک امر واجب کفایی اعلام نماید. اما آیا چنین نگاه هایی بر تاریخ نگاری اسلامی غلبه داشته است و همه مورخان مسلمان به دنبال کشف اراده و قدرت خداوند در تاریخ بوده و یا تاریخ نگاری را یک تکلیف دینی می دانسته اند؟ پاسخ به این پرسش منفی است زیرا بیشتر تاریخ نگاران مسلمان، هدف از تاریخ نگاری را شوق بشر به دانستن احوال پیشینیان اعلام کرده اند. علاوه بر این بسیاری از تاریخ نگاران مسلمان اهداف کاملا پراگماتیک، کاربردی و دنیوی نسبت به تاریخ داشتند. چنانکه ابن مسکویه در پی اصلاح نظام اخلاقی جامعه، ابن خلدون به دنبال کشف علل سقوط جوامع و تمدن ها، ابوحنیفه دینوری در جستجوی جایگاه برجسته ایران و عراق در جهان باستان و ابن قتیبه دینوری در پی اصلاح نظام اداری عصر خویش از راه تاریخ نگاری و تدوین تحولات گذشته بودند. علاوه بر این، تاریخ نگاران پیشگفته عمدتا متعلق به عصر تدوین تاریخ نگاری عمومی و تکامل تاریخ نگاری در جهان اسلام هستند و نمی توان نگرش آنان را به مرحله تکوین تاریخ نگاری در اسلام نسبت داد. به اذعان اکثر پژوهشگران تاریخ نگاری، مکتب اخباری یا مکتب عراقی نخستین مکتب اصیل تاریخ نگاری در جهان اسلام و وجه مشخصه آن نگارش تک نگاری های تاریخی است که هر یک درباره یک نبرد در عصر فتوحات یا دوره های پس از آن بوده است. هدف اصلی غالب تاریخ نگاران عراقی به عنوان طلایه داران تاریخ نگاری در اسلام، نه انگیزه های دینی بلکه رقابت های سیاسی برای اثبات رشادت ها و پیروزی های قبیله خویش بر سایر قبایل و نقش آنان در فرایند فتوحات و توسعه اسلام بوده است. خود این اهداف ریشه در سهم خواهی قبایل مزبور از قدرت سیاسی موجود و طلب نمودن غنایم بیشتر از سرزمین های مفتوحه از حیث منافع اقتصادی بوده است. بر پایه این شواهد، نمی توان آموزه ها و سفارشات دینی در اسلام را دلیل اصلی گرایش گروه هایی از مسلمانان به تاریخ نگاری دانست زیرا اگر انگیزه های ایدئولوژیک وجود نمی داشت، باز هم محرک های سیاسی و اقتصادی فراوانی وجود داشت که می توانست زمینه ساز ورود عده ای به عرصه تاریخ نگاری در عصر تکوین شوند. ضمن آنکه پس از تشکیل سلسله های سیاسی نیمه مستقل، مورخان برای ثبت تاریخ مطابق میل فرمانروایان به استخدام دربارها درآمدند و تاریخ نگاری به یک حرفه درباری تبدیل شد و استقلال آن در همه ابعاد شخصی و ایدئولوژیک زدوده شد. بنابراین فرض نخست مبنی بر ریشه دینی داشتن تاریخ نگاری در اسلام محل تردید است و اگرچه برخی از مورخان با انگیزه های مذهبی به تاریخ نگاری پرداخته اند اما منطقا نمی توان صفت اسلامی به این معنا که شیوه ها و روش های این جریان تاریخ نگاری از دل تعالیم اسلامی بیرون آمده است را پذیرفت.
حال باید به سراغ فرض دوم رفت. آیا به کار بردن پسوند اسلامی برای تاریخ نگاری در جهان اسلام صرفا به دلیل اینکه تاریخ نگاران به ثبت تحولات تاریخ اسلام و جوامع اسلامی پرداخته اند رواست؟ شاید از راه برهان خلف بهتر بتوان به پاسخ این پرسش دست یافت. فرض کنیم که یک تاریخ نگار اروپایی یا هندی غیرمسلمان در سده چهارم بر اساس شیوه تاریخ نگاری اروپایی یا هندی به ثبت تحولات تاریخ اسلام پرداخته باشد. آیا این مورخ را می توان به صرف تدوین تاریخ جوامع اسلامی در ذیل تاریخ نگاری اسلامی مورد بررسی قرار داد و تاریخ نگاری وی را جزو تاریخ نگاری اسلامی محسوب کرد؟ از دیگر سو، اگر تدوین تحولات تاریخ اسلام، اساس نامگذاری جریان تاریخ نگاری اسلامی فرض شده باشد تکلیف تاریخ نگاران مسلمانی مانند ثعالبی که همت اصلی خود را مصروف تاریخ پیش از اسلام کرده اند و بخش کمی از تاریخ خویش را به تحولات جهان اسلام اختصاص داده اند و در واقع تاریخ اسلام برای آنان محوریت نداشته است چیست؟ آیا آنان باید از طبقه بندی تاریخ نگاری اسلامی خارج گردند؟ پاسخ منفی به این سؤالات، پژوهشگر منطقی را مجاب می نماید تا از مبنا قرار دادن تدوین تاریخ اسلام و جوامع اسلامی به عنوان توجیهی برای به کار بردن پسوند اسلامی برای جریان تاریخ نگاری در جهان اسلام دست شوید.
نتیجه گیری
بهترین ترکیب برای جریان تاریخ نگاری در جهان اسلام، «تاریخ نگاری مسلمانان» است. زیرا اولا تاریخ نگاری، فرایندی دینی نیست که ریشه در آموزه های اسلامی داشته باشد؛ چنانچه ترکیب «تاریخ نگاری مسیحی» و یا «تاریخ نگاری بودایی» نیز دارای همین مشکل هستند چون ذات تاریخ نگاری از هیچ دین و آیینی نشأت نمی گیرد. ثانیا با وجود نگرش اسلامی برخی از مورخان مسلمان نسبت به جریان تاریخ، تعداد مورخانی که با اهداف دنیوی و پراگماتیک به دنبال مقوله تاریخ نگاری رفته اند بسیار بیشتر از دغدغه مندان مذهبی بوده و ساختار قدرت در جهان اسلام نیز تاریخ نگاران را بیشتر به سوی گرایش های دنیوی سوق داد. ثالثا اگر مبنای وجه تسمیه تاریخ نگاری اسلامی را ثبت و تدوین تاریخ اسلام و جوامع اسلامی توسط تاریخ نگاران بدانیم، بهتر است به جای استفاده از صفت اسلامی از پسوند مسلمانان استفاده کنیم تا هم برداشت ایدئولوژیک به ذهن متبادر نگردد و هم مورخان مسلمانی که تاریخ نگاری کرده اند اما موضوع محوری تاریخ نگاری آنان تاریخ اسلام و جوامع اسلامی نبوده است از دایره تعریف ما بیرون نمانند.