جهان دیگری ممکن است
ما فرزندان خداوند مجبور نیستیم در ترس، فقر، حقارت و خشم زندگی کنیم. راههای دیگری ممکن است و باید جستوجو شود. آن راه از اینجا با تکتک ما آغاز میشود. زمان، زمان صلح است، زمانی برای عزتنفس و زمانی برای تعیین سرنوشت خود؛ و آن زمان همین اکنون است.
ما پیوسته اسیر کلیشههایی نظیر «برخورد تمدنها»، «اسلام در برابر غرب» و نمونههایی ازایندست هستیم. تأکید میکنیم این بخشی از وظیفه ما برای پذیرفتن جهانی سیال و چندرگه است که در آن ملیت و قومیت، دین و نژاد، گرایش جنسی (Sexuality) و جنسیت (Gender)، طبقه و تعهد سیاسی هرکدام وجهی از هویتهای بزرگتر، گستردهتر و جهانشهریتر را تشکیل میدهند. نه دین و نه ملیگرایی به چشم تکسنگی (Monolith) که به نحوی هویت فرد را تحلیل ببرد، پذیرفته نخواهد شد. به تعبیر ادوارد سعید، به دنبال استعمار، همه هویتها چندرگه، سیال و همپوشاناند: «تا حدی به سبب سلطه، همه هویتها با یکدیگر درگیرند، هیچ هویتی یکتا و ناب نیست، همه چندرگه، ناهمگن، فوقالعاده متفاوت و چندپارچهاند.» ۱
هدف این فصل ادراک هویت مسلمان امریکایی به روشی است که وجوه ناهمگن و متفاوت لایههای چندگانه هویتهای ما را به رسمیت بشناسد؛ اما پیش از این کار و پیش از آنکه بتوانیم بدیل کلّیگرایانهتری ارائه کنیم، ضروری است که با پارادایم نیرومند و اغواگر «اسلام در برابر غرب» (و دوقلویش «برخورد تمدنها») روبرو شویم، به میدان مبارزهاش بخوانیم و نقادی و واکاویاش کنیم. برای این کار، نخست به غربهراسان مسلمان و سپس به اسلامهراسان غربی میپردازیم.
فراتر رفتن از غربهراسی مسلمانان
یکی از وظایف مسلمانانی که در برابر خداوند به عالیترین احکام مسئولیت اخلاقی متعهدند، درگیری با صداها و رفتارهای مسلمانانی است که به دیگر مسلمانان و نیز به غربیان، دولتها و شهروندان غربی به یکسان، اعلان جنگ کردهاند. بسیاری از این گفتهها در بافتار واکنش به استعمار و امپریالیسم غرب واقع میشود. ۲
ازآنجاکه نقد امپریالیسم و استعمار غرب سنت دیرپا و سربلند جنبشهای ضد استعماری و پسااستعماری است،۳ اغلب این جنبشها به لحاظ تاریخی، خشونت استعمار را ضد شهروندان تمدن اروپایی- امریکایی بهکار نمیگرفتهاند و نیز آنچنانکه در قضیه عراق امروز میبینیم، ضد همکیشان مسلمان خود وارد جنگ چریکی نمیشدند. بااینهمه، امروزه این اعمال شنیع در مورد القاعده دقیقاً صدق میکند.
در بخشی از نوشته تبلیغاتیای که «خط مقدم جهان اسلامِ» خویشخوانده منتشر کرد – نوشتهای که نقاب فتوا به چهره زده و به امضای اسامه بنلادن و ایمن الظواهری رسیده بود – آمده است:
«… در اجابت فرمان خداوند، ما این فتوا را خطاب به همه مسلمانان صادر میکنیم: اقدام به قتل امریکاییها و همپیمانانشان، نظامی و غیرنظامی، بر هر مسلمان در هر کشوری که برایش ممکن است چنین کند، فرض عین است تا بدین ترتیب مسجدالاقصی و مسجدالحرام [مکه] از تسلط ایشان خارج شود …» ۴
این «فتوا» که در روزنامه عربی القدس منتشر شد، این وظیفه را بر همه مسلمانان فرض میداند.۵ مصاحبههای بعدی با بنلادن روشن ساخت که وی حملههای یازده سپتامبر را ضد نمادهای ساختارهای نظامی و اقتصادی امریکا میبیند. او این حملهها را بهعنوان شکلی از «جهاد دفاعی» توجیه کرد و بهکرات به این تصور بازگشت که «امریکا و غرب را لابی یهودی به گروگان گرفته است.» ۶ اسامه بنلادن همچنین دیدگاههای فقهای مسلمانی را که توجیه جهاد را «بیارزش» خوانده و زیر سؤال بردهاند بیدرنگ نادیده گرفت. دیگر اعضای القاعده نظیر سلیمان ابوغیث نیز دسیسه «صلیبی- صهیونیستی»، متشکل از بوش، بلر و اسرائیل را به باد انتقاد گرفتهاند. ۷
وظیفه مسلمانان معاصر، در مقابله با این دیدگاه، کاملاً پیچیده است. ما با بحثی انتقادی درباره طیف تفاسیر جهاد در تاریخ اسلام آغاز و از این دیدگاه دفاع میکنیم که هیچ حملهای ضد شهروندان را زیر عنوان شرع اسلام نمیتوان توجیه کرد. بااینهمه، بحث ما گفتوگوی نظری صرف نیست، بلکه دگرگون ساختن جوامع را نیز با آن میتوان پی گرفت. پس ما همچنین به دنبال آنیم که با فراخواندن کسانی که در جوامع اسلامی جذب چنین پیامهایی میشوند به سطح عالیتری از کثرتگرایی و عدالت، با ایشان درآویزیم. درنهایت، درعینحال که تردید داریم که دسیسه «صلیبی- صهیونیستی» سودمندیِ یک تبیین جامع را داشته باشد، همچنین مسئولیم که امریکاییها را به در پیش گرفتن ارتباطی با خاورمیانه فرابخوانیم که بر پشتیبانی یکسویه از اسرائیل و قطعنظر از اعمال این دولت، مبتنی نباشد. باید تأکید کنیم که هم فلسطینیان و هم اسرائیلیها مقررات بینالمللی حقوق بشر را مراعات کنند و در مواردی که هر یک از این دو در نقض این قوانین مقصر باشند، بکوشیم که ایشان را به دست عدالت بسپاریم و در میان مردم عادی، بدیلهایی مستقر کنیم. در قضیه اسرائیل، این امر مستلزم تشکیل ائتلاف گسترده با گروههای یهودی هوادار صلح است که میخواهند در کنار همسایگان عربشان در صلحی برخاسته از عدالت زندگی کنند. ۸ همچنین مستلزم آن است که حق مشروع مادران و پدران اسرائیلی را در انسانیترین سطح به رسمیت بشناسیم، این حق که بتوانند فرزندانشان را به مدرسهها و کافهها بفرستند بیآنکه نگران آن باشند که بمبگذاران انتحاری فلسطینی پارهپارهشان کنند. در قضیه فلسطینیان، این امر به معنای کار کردن با فلسطینیانی است که از گاندی الگو میگیرند و با ابزارهای بیخشونت، مقاومت مشروعشان را ابراز و درعینحال، وجدان جهان را بر وضع اسفبارشان متمرکز میکنند. ۹ همچنین این امر به معنای آن است که در انسانیترین سطح بپذیریم که بچههای فلسطینی حق دارند با شرافت زندگی کنند و از جانب قوای دفاعی اسرائیل به ریشخند گرفته یا به گلوله بسته نشوند؛ و اینکه خانوادههای فلسطینی حق داشته باشند که در خانههایشان در صلح زندگی کنند و ارتش اسرائیل خانههایشان را با خاک یکی نکند. این وظیفهای درازدامن و اضطرابآور است؛ اما ما خود را میانجیهایی میدانیم که وظیفه و رسالتشان گردهم آوردن اکثریت خاموش انسانهایی است که میخواهند در صلح و سازگاری با یکدیگر زندگی کنند. نفرت افراطیان مسلمان از غرب نزد من عموماً بسی شناختهشدهتر از آن است که بخواهم در اینجا بیش از این دربارهاش بحث کنم. اکنون به تصویر آینهای آن، اسلامهراسی غربی میپردازم که از آن بسیار کمتر بحث شده است.
فراتر رفتن از اسلامهراسی غربی
مسلمانان معاصر در غرب همچنین موظفاند اسلامهراسان غربی در محیط دانشگاهی و حلقههای سیاسی را نقد کنند و الگوهای بدیل فراهم آورند. با اوجگیری جنبش نومحافظهکار، هرچه از قدرتی بگوییم که این دیدگاه اسلامهراسانه بهتازگی در امریکا داشته،؟ مبالغه نیست.۱۱ یکی از جدیترین وظایف مسلمانان غربی عبارت است از آشکار ساختن پیشینه ایدئولوژیک بسیاری از طرفداران «اسلام در برابر غرب» ـ کسانی که در عالیترین مناصب قدرت در ایالاتمتحده قرار دارند ـ و مطرح کردن بدیلهای پذیرفتنی. ما در اینجا با بررسی دو تن از سرشناسترین ـ و انگشتنماترین ـ صداهای اسلام هراسی در غرب، برنارد لوئیس و ساموئل هانتینگتون، آغاز میکنیم.
برنارد لوئیس
برنارد لوئیس یکی از بلندآوازهترین و بدنامترین محققان مطالعات اسلام و خاورمیانه در غرب است. حیات علمی وی بالغ بر ۶۵ سال -از ۱۹۳۸ تاکنون- است. وی را اغلب به چشم «مهمترین اسلامپژوه غربی» میشناسند، اما این مدعا چهبسا محل دعوا باشد. در هنگام نوشتن این فصل، دو کتاب از چهار کتاب پرفروش اخیر در باب اسلام «کجای کار غلط بود» و «بحران اسلام» تألیف لوئیس است.
لوئیس شاید شناختهشدهترین نمونه آن محققانی باشد که رویکردی متنی و فیلولوژیک به مطالعه جوامع مسلمان داشتهاند. وی همچنین بهعنوان نمونهای از وجه «شرقشناسانه» تحقیق نقّادی شده است. دقیقاً همین اتهام بود که بخش عمده پژوهش سرمشقگردان [ادوارد] سعید، شرقشناسی را شکل داد. ۱۲ در سالهای پس از انتشار شرقشناسی، سعید و لوئیس در صفحات «نیویورک ریویو آو بوکز» [بررسی کتاب نیویورک] حملات شخصی تندی به یکدیگر کردند. ۱۳ من در اینجا سر آن ندارم که حمله شخصی دیگری به برنارد لوئیس بکنم. همچنین قصد ندارم با جلب توجه به پیوند لوئیس با سیاست دست راستی گروههای هوادار صهیونیسم شروع کنم. در پرداخت جامع به لوئیس از این موضوع نمیتوان به کلی پرهیز کرد زیرا لوئیس خود (خاصه در هنگام حضورش در تلویزیون) از آن پرهیز نمیکند. با این همه من با تبیین ارزیابی او از اسلام، مسلمانان و مدرنیته آغاز خواهم کرد.
تمرکز لوئیس بر اسلام فقط به خاورمیانه محدود است. در واقع، او در بسیاری از آثارش تعبیرهای «مسلمانان» و «اهالی خاورمیانه» را به جای هم به کار میبرد، گویی همه مسلمانان خاورمیانهای هستند و همه اهالی خاورمیانه مسلمان هستند. این خلط حتی در عناوین آثار لوئیس به چشم میخورد.۱۴ محققی در ردیف او، ظاهراً از این واقعیت ناآگاه یا به آن بیتوجه است که بیش از نیمی از مسلمانان جهان در شرق لاهور پاکستان زندگی میکنند. در عالم واقع، مسلمانان بیشتر اهالی جنوب آسیا هستند نه عرب و بیشتر ساکن جنوب آسیا هستند و نه خاورمیانه. جمعیت مسلمانان اندونزی، بنگلادش، هند و پاکستان به سادگی کل جمعیت خاورمیانه را تحت تأثیر قرار میدهد؛ اما تمرکز لوئیس بر خاورمیانه کاملاً با دیدگاه عربمحور محققان شرقشناسی سازگار است که رویکردشان به اسلام در وهله نخست، به واسطه مطالعه متون عربی (و تا حد کمتری فارسی) شکل گرفته است. در واقع، بسیاری از دغدغههای لوئیس درباره اسلام و مسلمانان با شرق مدیترانه گستردهتر، به طور کلی و فلسطین/ اسرائیل، به نحو اخص، شروع و به همان ختم میشود.
طلیعه نوشتههای حجیم و مشهور لوئیس به سال ۱۹۵۰ باز میگردد. همچنانکه «جان ترامپبور»(Jhon Trumpbour) به یادمان میآورد، لوئیس اندیشه برخورد میان تمدنها را سال ۱۹۶۴ به کار برده بود. ۱۵ با این همه تازهترین مرحله جدل عمومیاش در برابر مسلمانان به چهار دهه بعد از آن، به مقاله ۱۹۹۰ در ماهنامه آتلانتیک با عنوان «ریشههای خشم اسلامی»۱۶ باز میگردد. عنوان فرعی این مقاله حتی غریبتر بود: «چرا بسیاری از مسلمانان بهشدت از غرب به خشم آمدهاند و چرا تلخکامیشان به سادگی فرو نمینشیند؟» این جستار به همان روشی آغاز میشود که بسیاری از کارهای لوئیس شروع میشوند، با اذعان به اینکه «اسلام یکی از بزرگترین ادیان جهان است.» هرکجا این عبارت در کتاب لوئیس پدیدار میشود، بند مختصری در ستایش دستاوردهای مسلمانان پیشمدرن در ساحتهای علمی و آفرینش فرهنگ رواداری را به دنبال دارد. لوئیس اغلب این دستاورد قرون وسطایی را به زعم خودش با وضع نازلتر مسیحیت در قرون وسطا میسنجد. ستایش از مسلمانان پیشمدرن تقریباً بدون استثنا نقطه مقابل چیزی قرار میگیرد که لوئیس عقبماندگی و شکست ادعایی مسلمانان در دوران مدرن را در برابر آن، مسلم میگیرد. بقیه جستار «خشم مسلمانان» انتقاد تند طولانی و تعمیمدهندهی ضدِّ مسلمانان در دوران مدرن است. نخستین اندیشه مهمی که لوئیس بیهیچ دلیل پشتیبان مطرح میکند این تصور است که انزجار مسلمانان از غرب به سبب عمل مشخص غرب، بهخصوص به سبب استعمار یا به سبب حمایت ایالاتمتحده از رژیمهای فاسد و استبدادی در جهان اسلام نیست. در عوض، لوئیس اشاره میکند که مسلمانان از غرب بیزارند، فقط به این دلیل که غرب غرب است و نماینده آرمانهای غربی:
«گاهی این نفرت از خصومت با علایق، اعمال یا سیاستها یا حتی کشورهای مشخص فراتر میرود و به ردِّ تمدن غربی به معنای دقیق کلمه، نه فقط آنچه میکند، بلکه آنچه هست و به ردِّ اصول و ارزشهایی که بدان عمل میکند و بر زبان میراند، بدل میشود. این ارزشها و اصول در واقع، ذاتاً شرّ و آنان که این اصول و ارزشها را پشتیبانی میکنند یا میپذیرند به چشم «دشمنان خدا» دیده میشوند.» ۱۷ [تأکید از من است]
این تصور که «اینان از ما بیزارند چون ما تمدن غربیم» از قرار، هر لحظه به شکلی برآمده است. چنانکه خواهیم دید در نظریه «برخورد تمدن ها»ی ساموئل هانتینگتون نیز بازتاب یافته است. در روزهای پس از یازده سپتامبر ۲۰۰۱، حتی کالین پاول نیز که معمولاً از خود زیرکی نشان می داد، اظهار کرد که حملات به نیویورک و واشینگتن «حملات به تمدن»۱۸ بود، گویی اعضای القاعده نماینده خلأ تمدن بودند و بس، چنانکه با جنبشی خشن با مجموعه ارزش های بسیار متفاوت مقابله شده است. نسبت دادن دلیلی برای بیزاری از گروه دیگر البته کاری نیست که بیتدبیر و تأمل انجام شود و فقط می تواند از طریق پرداختن به دلیلی باشد که مخالفان فرد فراهم می کنند، ولو در نهایت آن دلایل رد شود. لوئیس در هیچ یک از این دو قضیه، ابداً از انگیزه های دیگریِ بی کلام و بی نام (و در نتیجه، ناتوان از مقاومت و تحدی) رمزگشایی نکرد.
در خصوص همین موضوع که سخن گفتن از تمدن غربی واحد، در عوضِ سخن گفتن از شماری از جریان-های تاریخ و مکاتب اندیشه، مناسب است یا نه میزان درخور توجهی بحث علمی صورت گرفته است. حتی اگر وجود تمدن غربی واحد را بپذیریم، باید دقیقاً مشخص شود که تمدن غربی بناست هواخواه چه باشد. اگر فرض کنیم که از میان دیگر امور، تمدن غربی هواخواه آزادی، مردم سالاری، حقوق فردی و چیزهایی از این دست است، این پرسش مشروع به میان می آید که چرا کسی (مسلمان) ممکن است از آزادی یا مردم سالاری بیزار باشد؟ این استدلال که «آنها به سبب آنچه هستیم از ما بیزارند و نه به سبب آنچه می کنیم» در نهایت عملی است هماهنگ با دادن مجوز به «ما» برای دشمن تراشی، انتساب انگیزه ای به «آنها» و دست آخر اهریمن انگاری ایشان. با این همه این استدلال به مخاطب اجازه نمی دهد که برای فهم اعتراضاتی واقعی که چهبسا هر مخالفی با برخی سیاست های ما داشته باشد، ذره ای نزدیکتر بیاید. حتی هنگامی که ما احتمالاً با آن اعتراضات و انتقادات مخالف باشیم، شایسته است که تصورات و انگیزه های گروه مخالف را روشنتر بفهمیم.
نقد بنیادی تر متوجه مفروض گرفتن و قرار دادن مسلمانان به منزله «دیگری»، گروه معارض، است؛ اما من در نتیجه گیری در باب کثرت گرایی در عرصه امریکای شمالی به این نکته باز خواهم گشت. لوئیس سپس «کشمکش میان این نظام های رقیب»، یعنی اسلام و مسیحیت را مطرح می کند و ردِ این رقابت را دقیقاً تا تأسیس اسلام پی می گیرد: «کشمکش با ظهور اسلام در سده هفتم شروع شد و عملاً تا روزگار حاضر ادامه یافته است.» به باور لوئیس، اسلام اسلام است و مسیحیت مسیحیت و اجتماع ضدین محال است. سؤال سنجیده ای است: آیا سخن گفتن از هویت متمایز و متبلور برای اروپا (تعبیری که لوئیس مترادف با مسیحیت به کار می برد) در قرن هفتم، به جای هویت های مشخصی نظیر امپراتوری بیزانس و چیزهایی از این قبیل، مناسب است؟ همچنین توصیف لوئیس از ربط و نسبت میان تمدن های اسلام و مسیحیت متشکل است از «مجموعه های درازدامنی از آفندها و پدافندها، جهادها و جنگ های صلیبی، فتوحات و بازپسگیری ها.» این الگوی تمرکز بر برخوردها را هانتینگتون و دیگران بار دیگر اخذ و اقتباس کردند. آنچه از این تصویر مفقود است عبارت است از سراسر طیف همکاری های فکری، وصلت، تجارت، مبادلات دیپلماتیک و همزیستی به راستی صلح آمیز میان دو تمدن. در ارزیابی لوئیس، جاهایی مانند قرطبه (کوردوبا) که مسلمانان، یهودیان و مسیحیان در کنار یکدیگر در صلح می-زیستند و به ژرفترین ابعاد سنتهای یکدیگر می پرداختند اصلاً ثبت نمی شود.
لوئیس در بخش های بعدی این جستار، به اختصار، دلایل گوناگونی برای امریکاستیزی در میان مسلمانان امروز به دست می دهد: حمایت ایالاتمتحده از اسرائیل، حمایت امریکا از «رژیم های منفور» و استعمار. او به شتاب، با تعابیری نظیر «این اتهام تا حدی معقول است … اما کفایت نمی کند» معناداری این عوامل را به منزله تبیین های نهایی نادیده می گیرد. همین «اتهام» خواندن این دلایل موضع خود لوئیس را برملا میسازد. در مقام ارزیابی این اندیشه ها، لوئیس به سراغ چیزی می آید که آن را چنین تعریف می کند: «چیزی عمیقتر که هر مخالفتی را به مشکلی بدل می کند و هر مشکلی را حل نشدنی می سازد.» این مشکل «عمیقتر» چیزی نیست جز «خشم مسلمانان». همین تعبیر «خشم» به منزله نیمرخ روان شناختی بالغ بر یک چهارم جمعیت جهان، با کمال تأسف، مباحث اوایل سده نوزدهم درباره «ذهن وحشی»، «ذهن کاکاسیاه» و چیزهایی از این دست را فرایاد می-آورد. گرچه اکنون محدودیت ها و در واقع، پوچی آن تعابیر کاملاً آشکار شده، لوئیس همچنان احساس می کند حق دارد از تعابیری نظیر «خشم مسلمانان» استفاده کند. با این کار، او خود را در گفتمان اروپایی- استعماری نژادپرستانه سده نوزدهم قرار می دهد.
در ادامه این جستار است که لوئیس تعبیر مسأله ساز «برخورد تمدن ها» را پیش می کشد – تعبیری که هانتینگتون بعداً از او وام گرفت- و با روشی کاملاً قراردادی، تشخیص بیماری های جامعه اسلامی را با معرفی آنچه اسلام «فاقد» است آغاز کرد. در شناسایی اهمیت سکولاریسم، لوئیس می گوید: «مسلمانان با چنین نیازی رو به رو نشدند و چنین آموزه ای را بسط و پرورش ندادند.» سعید در میان دیگر صاحب نظران، به اِشکال تبیین رویدادهای اسلامی از طریق آنچه نیست اشاره کرده است. ۱۹ رویکرد لوئیس در معرفی مسیر عمل در تاریخ اسلام، به همان اندازه مفید است که بگوییم پرتقال همان چیزی است که فیل نیست. لوئیس گرچه روانشناس نیست ـ و کاملاً مخالف با مردم شناسی است ـ از ارائه الگویی روان شناختی که ظاهراً چیزی کاملاً فاسد را در عادی ترین مسلمانان جست-وجو می کند، تردیدی به دل راه نمی دهد. حتی چون مسلمانان مهربانی و سخاوت نشان دهند، لوئیس این عواطف را پوششی بالقوه برای نفرت و خشونتی عمیقتر و نهفته تر می بیند. فارغ از اختیار و اقتدار خود لوئیس، البته هیچ برهانی برای این مدعا ارائه نمیتوان کرد. بار دیگر موضوعاتی بی نام، بی زبان و ارزیابی ناپذیر برای ملاحظات زیر فراخوانده می شوند: «در فرهنگ دینی اسلام، چیزی هست که حتی در دون پایه ترین رعیت یا دوره گرد، وقار و نزاکتی نسبت به دیگران را باعث می شود که در دیگر تمدن ها هرگز از آن بیشتر دیده نمی شود و به ندرت، تمدنی به پای آن می رسد.» مطابق سبک معمول لوئیس، این تمجید باید با توهینی سبعانه همراه شود:
«و با این همه در لحظات طغیان و اعوجاج، چون امیال ژرفتر به جوش آیند، این وقار و نزاکت نسبت به دیگران ممکن است به آمیزه ای انفجاری و آتشین از خشم و نفرت منجر شود که حتی دولت سرزمینی باستانی و متمدن ـ حتی سخنگوی دین معنوی و اخلاقی سترگی را ـ وادارد که از آدم ربایی و قتل پشتیبانی کند و بکوشد در زندگانی پیامبرشان تأیید و در واقع، پیشینه ای برای این اعمال بیابد.» ۲۰آخرین بخش جستار لوئیس که باید از آن یاد کرد، ارزیابی او از مسئولیت غرب در اصلاح «برخورد تمدن ها» است. از دیدگاه لوئیس، میان بنیادگرایی و نسخه روادارتر اسلام (که لوئیس مطمئن نیست آن را چه بنامد) درون اسلام باید «کشمکش سختی» در کار باشد و در این کشمکش غرب بناست چه نقشی داشته باشد؟ طرفه اینکه هیچ. «ما غربی ها یا کار اندکی از ما بر می آید یا هیچ کاری از ما ساخته نیست. حتی چهبسا تلاشمان آسیب زا باشد زیرا این ها موضوعاتی است که مسلمانان باید درباره اش در میان خودشان تصمیم بگیرند.» در جمع بندی جهان بینی لوئیس، حمایت ایالاتمتحده از اسرائیل و دیگر رژیم های ستمگر خاورمیانه بهانه هایی روبه زوال و پرطمطراق اند، استعمار واقعاً تبییننگر بیزاری سیاسی مسلمانان از غرب نیست و دست آخر، در این زمینه از غرب کاری بر نمی آید. خطا و مسئولیت منحصراً بر گردن مسلمانان است.
مسلمانان تا جایی که به شیوه ای تمام و کمال راهشان را از لوئیس جدا کنند فقط تا حدودی می توانند با او موافق باشند. ما مسلمانان به روشنی مسئولیم که عدالت و کثرت گرایی را در جوامع خود فراهم کنیم. تا آن حد، ما مسلمانان، آن سان که قرآن فرایادمان می آورد، مسئولیت داریم که «گواهان حقیقت باشیم، حتی اگر مستلزم آن باشد که علیه «خود و جامعه ی خود» سخن بگوییم».۲۱ با این همه، مسلمانان نیز تأکید میکنند که مسئولیت سوقدادن انسان ها به سوی عصر کثرت گرایی، فقط بر شانه های مسلمانان نیست، بلکه بر دوش همه انسانهاست. غرب، که به لحاظ سیاسی و نظامی مسلط ترین تمدنی است که جهان به خود دیده است، از این مسئولیت معاف نیست. خلاف نظر لوئیس، کارهایی هست که کسانی از میان ما در غرب، خاصه در ایالاتمتحده، می توانیم و باید بکنیم تا روزی بیاید که عدالت و آزادی برای همه تضمین شود.
لوئیس به تازگی، همین مطالب را، منتها با بی رحمی بیشتر، پی گرفته است. همه آنچه ظاهراً تغییر کرده این است که وی حالا خط مشی عمومی مشهودتری در پیش گرفته است. کتاب وی «کجای کار غلط» بود: تأثیر غرب و واکنش خاورمیانه پایان بندی ای دارد که در آن، وی برای توصیف مواجهه مسلمانان با مدرنیته از تعبیراتی کلیشه ای نظیر «بسیار غلط»، «فقیر»، «ضعیف»، «ناآگاه»، «نومیدکننده»، «خفت بار»، «فاسد»، «فلک زده»، «ملال-انگیز»، «متزلزل»، «ناجوانمردانه»، «حکومت های استبدادی»، «سرکوب» و «مغزشویی» استفاده می کند. همه توصیفات بالا فقط در یک صفحه (ص ۱۵۱) از کتاب کجای کار غلط بود آمده است. این باران ناسزاهای تعمیم بخش، بی نام و بی محابا می بارد و متوجّه فردفرد و همه ی خاورمیانه ای ها/ مسلمانان است. در صفحه های بعدی، لوئیس حتی در مقایسه با «ریشه های خشم مسلمانان» هم صراحت لهجه بیشتری دارد. آنچه در مقاومت مسلمانان در برابر امپریالیسم غرب پیشتر «اتهام» بود، حالا در کجای کار غلط بود «سپر بلا» است. وانگهی، سلطه انگلیس و فرانسه و نقش امریکا، با مهربانی، «پیامد ضعف درونی دولت ها و جوامع خاورمیانه و نه علت آن»۲۲ فرض می شود.
لوئیس با ظلم سبعانه به فلسطینیان در سده گذشته، تبعید اجباری صدهاهزار تن از فلسطینیان از سرزمینشان، اشغال غیرقانونی و مستمر کرانه غربی و غزه، همه و همه به چشم بخشی از روایتش در باب «یهودستیزی»۲۳برخورد می کند. مردمان فلسطینی، اگر اصلاً از نظر لوئیس موجودیتی داشته باشند، صرفاً دست-مایه های نفرت از یهودیان اند و حتی لایق اندوه و ماتم نیستند. به راستی یکسره جدا دیدن صهیونیسم عمیق لوئیس از انتقاد تند او به عرب ها و مسلمانان مدرن، دشوار است. توصیف او از دولت اسرائیل، بهعنوان دولتی «در محاصره، در اقلیت و به لحاظ نظامی ضعیف تر از همسایگان»۲۴- در حالی که به گفته خود قوای دفاعی اسرائیل (=IDF) 25یکی از قوی ترین ارتش های جهان و همچنین (با نقض قطع نامه های سازمان ملل) ۲۶ به بیش از ۲۲۰ کلاهک هسته ای مجهز است- ظاهراً یا از واقعیت پرت یا تعمداً گمراه کننده است.
بی توجهی لوئیس به عرب ها (و در واقع، مسلمانانِ) مدرن، ذاتاً با تأکید وی بر این مطلب گره خورده است که عرب ها حق موجودیت دولت اسرائیل را نپذیرفته اند (در حالی که دولت های عرب بارها آن را تأیید کردهاند)؛ بلکه در عوض، این دولت ها سیستم سبعانه اشغال [سرزمینهای] فلسطینی در کرانه غربی و غزه را نپذیرفته اند. همان طور که سعید در ۱۹۷۸ اشاره کرد، طرح و برنامه لوئیس بناست تبیین کند که چرا «مسلمانان (یا عرب ها) هنوز از پای ننشسته و به سیطره اسرائیل بر خاور نزدیک تن نداده اند.» ۲۷
واپسین بند کجای کار غلط بود، خود، با این جمله شروع می شود: «اگر مردمان خاورمیانه به همین روش ادامه دهند، بمب گذار انتحاری چهبسا به استعاره ای برای کل منطقه بدل شود …» ۲۸ در هنگام خوانش قضاوت لوئیس، در آغاز سده بیستویکم، از شخصیتی سرشناس و برجسته همچون لوئیس نمی توان پذیرفت که غیر از اهالی خاورمیانه، گروهی دیگر از انسان ها را در مجموع بمب گذار انتحاری بشناسد. کافی است تصور کنیم که اگر محققی سرشناس، همردیف لوئیس، به جای سخن گفتن از خاورمیانه ای ها (بخوانید: مسلمانان)، همه چینی ها، همه آفریقایی ها، همه زنان، همه یهودیان یا همه هندوها را به چنین روش موهنی توصیف کرده بود، چه خشمی از هر گوشه و کناری احساس و شنیده می شد. با وجود این، این توصیف با خطِّ سیر لوئیس از تحقیقات نخستینش تاکنون کاملاً سازگار است. لوئیس با تبرئه غرب از همه تقصیرها و مسئولیت هایش، با انداختن همه تقصیر و مسئولیت ترمیم «آنچه غلط بوده است» به گردن مسلمانان، چنین نتیجه می گیرد: «در حال حاضر، انتخاب بر عهده خودشان است.» ۲۹
ساموئل هانتینگتون
در حالی که لوئیس بر زمینه های مطالعات خاورمیانه و اسلام پژوهی سایه ای سنگین و تاریک می افکند، هانتینگتون در حلقات سیاسی حتی مشارکت بیشتری دارد. هانتینگتون، در مقام رئیس پیشین سازمان علوم سیاسی امریکا و استاد دانشگاه هاروارد، شخصیتی است که نظریات سیاسی اش در خور توجه جدی است. هرچه از میزان تأثیر وی و اندیشه های وی بر حلقات سیاست عمومی و زمامداران متوالی بگوییم مبالغه نیست. دیدگاه هانتینگتون در میان بسیاری از نومحافظه کاران کابینه جورج دابلیو بوش نظیر پال ولفوویتز، کاندولیزا رایس و امثال ایشان اهمیت زیادی دارد.
هانتینگتون جستار پرخواننده و بسیار اثرگذارش را با عنوان «برخورد تمدنها؟» در ویراست ۱۹۹۳ فارین افرز منتشر کرد. بررسی و نقد این نظریه، که از آن بسیار بحث شده است، اهمیت دارد. از دیدگاه هانتینگتون، منبع نخستینِ درگیری در نظم در حال ظهور جهان، ایدئولوژیک یا اقتصادی نیست، بلکه فرهنگی است. وی سپس تمدن های گوناگونی را شناسایی کرد که بناست عاملان این فرایند باشند:
«هویت تمدن در آینده بیش از پیش اهمیت خواهد یافت و جهان را تا حد زیادی تعاملات میان هفت یا هشت تمدن بزرگ شکل خواهد داد. این تمدن ها عبارتند از تمدن های غربی، کنفسیوسی، ژاپنی، اسلامی، هندو، اسلاوی- ارتدوکس، امریکای لاتین و احتمالاً افریقا».۳۰
درباره این فهرست، دو نکته شایان ذکر است: نخست، برخی تمدن ها بر پایه هویت دینی شناسایی میشوند (تمدن های اسلامی، کنفوسیوسی، هندو، اسلاوی- ارتدوکس)، در حالی که دیگر تمدن ها بر موقعیت جغرافیایی مبتنی اند (تمدن های ژاپنی، غربی، امریکای لاتین، آفریقایی). در این فهرستِ هانتینگتون، روشن نیست چرا برخی تمدن ها، اما نه همه آنها، بر مبنای دین شناسایی می شوند، خصیصهای که او مهمترین وجه اختلاف تمدن ها می-داند. بسیاری از منتقدان به نژادپرستی عمیق موجود در این طرح کلی اشاره کرده اند، جایی که به نظر می رسد وی بسیار نامطمئن است که آفریقایی ها لیاقت داشته باشند که صاحب تمدن خاص خود خوانده شوند یا نه: «و احتمالاً تمدن آفریقایی» ۳۱این آشکارگیِ نژادپرستی نهفته هانتینگتون در ویراست ۱۹۹۶ در قالب کتاب، به سرعت پوشیده شد؛ در این ویراست، افریقای زیرصحرا، بدون هیچ وابسته ی وصفی، بهعنوان تمدن آفریقایی فهرست شد. در فاصله ی ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۶، وی ظاهراً به نامناسب بودن توصیف همه چینی ها زیر عنوان «کنفوسیوسی» پی برد و نام آن تمدن را به تمدن «چینی» تغییر داد. همچنین در نظر وی، بودایی ها در فاصله ی ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۶، صاحب تمدن خاص خود ظاهر شده بودند.
در بحث از تعامل میان این تمدن ها، هانتینگتون به استعاره ای مطلوب متکی است، استعاره ای که مدام به آن باز می گردد: «خطوط خطا.» ۳۲ تعبیر «خطوط خطا» برگرفته از زمین شناسی است؛ در جایی که صفحات زمین-ساختی بر پوسته زمین بسیار آهسته جابهجا می شوند، به تدریج جلو می روند تا جایی که به یکدیگر اصابت و زمین لرزه ها را ایجاد کنند. او همین مفهوم را برای واحدهای تمدنی به کار می گیرد: «خطوط خطا میان تمدن ها خطوط مقدم جنگ در آینده خواهند بود.» ۳۳ انتخاب این استعاره بهخصوص از آن رو جالبتوجه است که تصور هانتینگتون از تمدن ها را همچون هویت هایی صُلب و متمایز آشکار می سازد، هویت هایی که در شب با هم تصادم می کنند و برخورد تمدن ها را به بار می آورند. آنچه در خصوص این توصیف بسیار نظرگیر است آن است که این توصیف با روش کسانی که فرهنگ ها و تمدن ها را مطالعه میکنند ـ یعنی جامعه شناسان و مردم-شناسان ـ و اغلب از این هویت ها سخن می گویند، تقریباً هیچ شباهتی ندارد. خاصه مردم شناسان به سیالیت تمدن-ها توجه دارند و بهخصوص، به انطباق پذیری هر فرهنگ آگاهند. کار هانتینگتون تقریباً هیچ نشانی از پیوستگی با کلیت آن علم ندارد.
هانتینگتون با انتشار کتابش با عنوان برخورد تمدن ها،۳۴ کوشید از برخی از اظهاراتش در مقاله قبلی گره-گشایی کند. برای نمونه، وی نمودار گردش کاری ارائه کرد که در آن، توسعه آنچه را «تمدن های نیمکره شرقی» خوانده اند پیگیری می کرد. گفته شده آنچه تمدن «کلاسیک (مدیترانه ای)» نام گرفت موجب برآمدن تمدن های اسلامی و غربی (که هر دو از تمدن «کنعانی» کمک می گرفتند) و همچنین تمدن ارتدوکس (روسی) شده است. ۳۵ آنچه در این طرح کلی، خام و در حال تحول از قلم افتاده، هرگونه تعامل میان تمدن هاست. به هیچ معنایی ممکن نیست که تمدن اسلامی با تمدن غربی تعامل داشته باشد، به آن چیزی بدهد و از آن تمدن چیزی بیاموزد. ۳۶ فصلی که باید به «موضوعات میان تمدنی» بپردازد صرفاً به مبادله سلاح و اشتغال ذهنی به مهاجرت می پردازد، بی آنکه به امکان مبادلات فکری، زیبایی شناختی یا دیگر مبادلات فرهنگی دوجانبه و سودمند اشاره-ای کند. ۳۷ از دید هانتینگتون، وجه نخستین تعامل میان تمدن ها درگیری و برخورد است. وی می گوید:
«مای» تمدنی و «ایشان» برون تمدنی در تاریخ بشر ثابت است. این اختلافات در رفتار درون و برون تمدنی از این امور نشأت می گیرند:
۱. حس برتری (و گاهی حقارت) نسبت به مردمی که انسان هایی بسیار متفاوت انگاشته میشوند.
۲. ترس از این مردم و فقدان اعتماد به ایشان؛
۳. دشواری ارتباط با ایشان در نتیجه اختلافات در زبان و آنچه رفتار مدنی شمرده می شود.
۴. فقدان آشنایی با مفروضات، انگیزه ها، روابط اجتماعی و اعمال اجتماعی دیگر انسان ها. ۳۸
اما آیا به لحاظ تاریخی، بر انسان چنین رفته است؟ با انتقال فلسفه یونان به جهان غرب از طریق مفسران مسلمان، چه می توان کرد؟ درباره جاهایی مانند اندلس چه می توان گفت که در آن جوامع دینی مسلمان و یهودی و مسیحی در کنار یکدیگر در صلح می زیستند و عالمانشان در آکادمی های کثرت باورانه با یکدیگر در تعامل بودند؟۳۹ به دیگر نمونه های بی شمار می توان اشاره کرد؛ گرچه البته در بسیاری از مواقع، عقده برتری/ حقارت در کار بوده است که به درگیری دامن می زده، این نیز صادق است که بسیاری از تمدن ها به دنبال مطالعه یکدیگر بوده اند و برای همزیستی کثرت گرایانه می کوشیده اند. این وضعیت ها و پیش آمدهای «بیبرخورد» در نظر هانتینگتون ثبت نمی شوند.
هانتینگتون به تبعیت از لوئیس، با اسلام رابطه ای بغرنج دارد. مشکل اصلی از منظر هانتینگتون، القاعده یا طالبان یا وهابیان نیست، حتی مشکلِ او لولوخورخوره های حال حاضر نظیر «بنیادگرایی اسلامی»، «تروریسم اسلامی» و چیزهایی از این دست نیست. از نظر هانتینگتون، مشکل صرفاً خود اسلام است، کل سنّت دینی، کل طیف تفاسیر، اعمال و اموری از این دست. وی می گوید:
«مشکل زیربنایی برای غرب، بنیادگرایی اسلامی نیست. اسلام است، تمدنی متفاوت که مردمش خیال برتری فرهنگشان را در سر می پزند و تمام فکر و ذکرشان پستی قدرتشان است.» ۴۰
در صورت بندی های هانتینگتون ما همچنین مشخصات کلاسیک تفاوت، «تمدن متفاوت» را به همراه برتری/ حقارت نمونه وار داریم. هانتینگتون با الگوبرداری از این اظهار نظر لوئیس که مسلمانان از «ما» (یعنی غرب) بیزارند نه به سبب آنچه می کند، بلکه صرفاً به سبب آنچه هست، گفته خود را چنین ادامه می دهد:
«مشکل اسلام سیا یا وزارت دفاع ایالاتمتحده نیست. غرب است، تمدنی متفاوت که مردمش خیال جهانگیری فرهنگشان را در سر می پرورند و معتقدند که قدرت برتر ایشان، ولو اکنون رو به نزول باشد، وادارشان می کند که آن فرهنگ را در سراسر جهان گسترش دهند.» ۴۱
هانتینگتون در مقاله ۱۹۹۳، این اظهار نظر شرم آور را مطرح کرد که «اسلام مرزهای خونینی دارد.» ۴۲ بهرغم آنکه این اظهارنظر سخت نقادی شد، مانع از آن نشد که هانتینگتون آن را در ویراست کتاب بسط دهد:
«در همه این جاها [فلسطین، لبنان، اتیوپی، شاخ آفریقا، نیجریه، چاد، کنیا، تانزانیا] روابط میان مسلمانان و مردمان دیگر تمدن ها ـ کاتولیک، پروتستان، ارتدوکس، هندو، چینی، بودایی، یهودی ـ عموماً خصمانه بوده است؛ اغلب این روابط در گذشته، در مواقعی خشن بوده است؛ بسیاری از این روابط در سالهای ۱۹۹۰ خشن بوده اند. هرکجا پیرامون اسلام بنگری، مسلمانان در زیست صلح آمیز در کنار همسایگانشان مشکل دارند.» ۴۳
این اظهارنظر خطرناک است و ظاهراً با خوانشی از اسلام و مسلمانان گره خورده است که در آن انگار مسلمانان ذاتاً از زندگی صلح آمیز با آنان که با ایشان متفاوت اند ناتوان اند. اساسی ترین و واقعی ترین نقدی که بر این اظهار نظر هانتینگتون وارد است نقدی است که مورخ هاروارد، روی متحده، مطرح کرد. متحده، مورخی سرآمد در مطالعات خاورمیانه، به درستی خاطرنشان می کند که هانتینگتون به شیوه ای گزینشی به فقراتی از تاریخ نوک می زند که با الگویش همخوانی داشته باشد، درحالیکه آن نمونه های موازی را که استدلالش را تضعیف می کند، نادیده می گیرد.۴۴
نظریه هانتینگتون بر تعدادی پیش فرض در باب هویت امریکایی معتبر، مبتنی است؛ بر اساس این مفروضات، هویت امریکایی معتبر سفید و انگلوساکسون و پروتستان است. گرچه بدگمانی هایش درباره اسلام، پاره ای از این اضطراب نژادی/ نژادپرستانه را برملا می کند، نوشته های تازه تر اوست که این نکته را به طرز غم انگیزی آشکار می سازد. شاهد این مدعا مقاله ی سال ۲۰۰۴ اوست با عنوان «معضل امریکایی های لاتین تبار».۴۵ خلاصه ی این مقاله چنین است:
«هجوم مداوم مهاجران لاتین تبار خطر تقسیم ایالاتمتحده به دو دسته مردم، دو فرهنگ و دو زبان را به همراه دارد. خلاف گروه های مهاجر پیشین، مکزیکی ها و دیگر لاتین تبارها با فرهنگ غالب ایالاتمتحده مشابهتی ندارند و در عوض، از لوس آنجلس تا میامی، جزیره های سیاسی و زبانی خاص خود را تشکیل میدهند و ارزش های آنگلو- پروتستان را که سازنده رؤیای امریکایی است، رد می کنند. ایالاتمتحده خطر این معضل را نادیده می گیرد.»
نتیجه گیری این مقاله از این هم دردسرسازتر است؛ هانتینگتون در نتیجه گیری حتی بر آن است که اگر امریکایی های مکزیکی می خواهند در رؤیای امریکایی سهیم باشند، نباید به زبان مادریشان رؤیا ببینند: «رؤیای امریکانو در کار نیست. فقط رؤیای امریکایی وجود دارد که آن را جامعه آنگلو- پروتستان می سازد. امریکایی-های مکزیکی فقط در صورتی می توانند در آن رؤیا و در آن جامعه سهیم باشند که به انگلیسی رؤیا ببینند.» در جهان بینی هانتینگتون هیچ کجا، نه درباره مسلمانان و نه درباره لاتین تبارها، فرهنگ آگاهیای در کار نیست که مردم شناسان، جامعهشناسان و دین پژوهان در آن مباحثه می کنند: تصور ساحت های همپوشان و سیال هویت. امکانات گرایش به دوزبانه و چندفرهنگی بودن بهراستی نزد هانتینگتون های جهان مطرود است.
می توان اسلام هراسانی نظیر لوئیس و هانتینگتون را نقادی کرد و بهراستی هر دو سزاوار پرداخت جدیاند. بااینهمه، پیمانه و معیار نیازهای اخلاقی اسلام میزان تغییری است که مسلمانان می توانند در جوامعی که در آن می زیند ایجاد کنند و همه ما را بهسوی عالی ترین آرمان های عدالت و کثرت گرایی سوق دهند. در انجام این کار، به معضلات بنیادینی که جامعه مسلمانان امریکا با آن روبرو است باید اذعان کرد.
یادداشت ها
۱. Edward Said, Culture and Imperialism (New York: Vintage Books, 1993), xxv.
۲. Seyyed Vali Reza Nasr, «’European Colonialism and the Emergence of Modern Muslim States,«’
در
The Oxford History of Islam, ed. John L. Esposito (Oxford, U. K.: Oxford University Press, 2000), 549- 600; Bruce Lawrence, Shattering the Myth: Islam Beyond Violence (Princeton, New Jersey: Princeton University Press, 1998).
۳. گزارش کلاسیک این چشم انداز، این اثر است:
Franz Fanon, The Wretched of the Earth, trans. Constance Farington (New York: Grove Weidenfeld Press, 1968).
۴. “Jihad Against Jews and Crusaders,”
در این نشانی اینترنتی در دسترس است:
http://copia.library.cornell.edu/colldev/mideast/wif.htm.
۵. نامه در این نشانی آمده است:
http://www.library.cornell.edu/colldev/mideast/fatw2.htm.
۶. از مصاحبه
”Muslims have the right to attack America,”
منتشر شده در نشریه ی آبزرور، نوامبر ۱۱، ۲۰۰۱. بنگرید به:
http://www.observer.co.uk/afghanistan/story/0,1501,591509,00.html.
۷. http://news.bbc.co.uk/2/low/middle_east/1598146.stm.
شایان ذکر است که از شخص بوش و شخص بلر یاد می شود در حالی که اسرائیل در قالب هویت دولت باقی می ماند. گویی اعضای القاعده می توانند رهبریِ غیر صلیبی امریکا و بریتانیا را در تصور آورند اما به رستگاری اسرائیل امیدی ندارند.
۸. یک نمونه از این دست، گروه تیکون است که ربّی مایکل لرنر رهبر آن است: www. Tikkun. Org.
۹. برای نمونه ای از نافرمانی خشونت پرهیز و مدنی مسیحیان فلسطینی بنگرید به:
Mubarak Awad:http://www..org/Media%20Project%202/mpaa1002.html.
۱۰. بنگرید به گزارش هوش مندانه کتاب طارق علی The Clash of Fundamentalism، که نشان می دهد جورج دابلیو بوش و اسامه بنلادن به یکدیگر تبدیل می شوند.
۱۱. اثر زیر پژوهشی همدلانه است:
Irving Kristol, Neoconservatism: The Autobiography of an Idea (New York: Free Press, 1995).
اثر زیر ارزیابی ای انتقادی است:
Michael Linds’ ‘‘The Weird Men Behind George W. Bush’s War,’’ http://www.newamerica.net/index.cfm?pg=article&pubID=1189.
همچنین جستار گری لوپ شایسته ملاحظه است؛ لوپ در این جستار، مبانی ضد دموکراتیک و نواشتراوسی جنبش نومحافظه کاران را نشان می دهد؛ این مقاله در اینجا در دسترس است:
http://www.counterpunch.com/leupp05242003.html.
افشاگری سیمور هرش در نیویورکر منبع مستحکم کاوش روزنامه نگارانه در نشان دادن علاقه شغلی شخصیت نومحافظه کار، ریچارد پرل، است. بنگرید به:
See: http://newyorker.com/fact/content/?030317fa_fact.
۱۲. Edward W. Said, Orientalism (New York: Pantheon, 1978).
۱۳. Edward Said, ‘‘Orientalism: An Exchange.’’ [Letter] New York Review of Books 29 (13) (August 12, 1982): 44–۴۶.
درباره برنارد لوئیس بنگرید به:
‘‘The Question of Orientalism,’’ New York Review of Books 29 (11) (June 24, 1982): 49–۵۶.
پاسخ لوئیس در صفحه های ۴۷- ۴۸ است.
۱۴. نسخه ی زرکوب کتاب کجای کار غلط بود، که سال ۲۰۰۱ بیرون آمد، دارای این عنوان فرعی بود: «تأثیر غرب و واکنش خاورمیانه.» شگفت اینکه چون نسخه جلد نرم در ۲۰۰۳ بیرون آمد، «خاورمیانه» به اسلام/ مسلمان تبدیل شد و عنوان این گونه تغییر کرد: «برخورد میان اسلام و مدرنیته در خاورمیانه.» به گمان لوئیس، مدرنیته در میان مسلمانان کاملاً ناشی از «تأثیر غرب» است.
۱۵. Bernard Lewis, The Middle East and The West (Bloomington: Indiana University Press, 1964), 135;
به نقل از
John Trumpbour, ‘‘The Clash of Civilizations: Samuel P. Huntington, Bernard Lewis, and the Remaking of Post-Cold War World Order,”
در
The New Crusades: Constructing the New Enemy, eds., Emran Qureshi and Michael A. Sells, 93.
۱۶. Bernard Lewis, ‘‘The Roots of Muslim Rage: Why so many Muslims deeply resent the West, and why their bitterness will not easily be mollified,’’ Atlantic Monthly, September 1990.
به صورت برخط در اینجا در دسترس است:
http://www.theatlantic.com/issues/90sep/rage.htm.
۱۷. Lewis, ‘‘The Roots of Muslim Rage.’’
۱۸. http://www.pbs.org/newshour/bb/military/july-dec01/powell_9-13.html.
۱۹. لوئیس با تلاش برای تعریف از طریق پرداختن به بخش غایب، که در تمدن غربی موجود فرض می شود، پا جای پای شرق-شناسان سامی ستیزی نظیر ارنست رنان می گذارد که «نژاد سامی» را «تقریباً یکسره با خصایص منفی» می شناسند. «این نژاد نه اسطوره-شناسی دارد، نه حماسه، نه علم، نه فلسفه، نه افسانه، نه هنرهای تجسمی، نه حیات مدنی؛ به استثنای وحدت، در هرچیزی، فقدان کامل پیچیدگی، ظرافت یا احساس وجود دارد.» از نظر رنان، هم مسلمانان و هم یهودیان به «نژاد سامی» تعلق دارند. لوئیس تمدن یهودی را ذیل تمدن غربی می گنجاند، اما چارچوب بیشتر به همان ترتیب باقی می ماند.
۲۰. Lewis, ‘‘The Roots of Muslim Rage.’’
۲۱. قرآن، ۴: ۱۳۵.
۲۲. Lewis, What Went Wrong: Western Impact and Middle Eastern Response (New York: Oxford University Press, 2002), 153.
۲۳. Ibid., 153–۴.
۲۴. Lewis, What Went Wrong, 155.
۲۵. See Jerusalem Post, April 30, 2001,
مصاحبه با ژنرال ییژاک بن ییسراییل، رئیس پژوهش و توسعه ی قوای دفاعی اسرائیل.
۲۶. این قطعنامه ی (A/RES/46/30) مجمع عمومی در ۶ دسامبر ۱۹۹۱ اظهار می دارد: «با توجه به اجماعی که در مجمع عمومی در جلسه سی و پنجم حاصل شد مبنی بر اینکه ایجاد منطقه عاری از سلاح هسته ای در منطقه خاورمیانه می تواند صلح و امنیت بین المللی را بسیار افزایش دهد، بر اساس آن اجماع، [مجمع عمومی] خواهان آن است که در جهت ایجاد منطقه ی عاری از سلاح هسته ای در منطقه ی خاورمیانه پیشرفتی معتنا به صورت بگیرد و از همه ابتکارات منتهی به خلع سلاح عمومی و جامع از جمله در منطقه خاور میانه و خاصه برای ایجاد منطقه ای عاری از سلاح های کشتار جمعی از جمله سلاح های هسته ای استقبال می کند …»
بنگرید به:
http://www.un.org/documents/ga/res/46/a46r030.htm Resolution 687 of the UN Security Council (April 3, 1991),
افزون بر پایان دادن به جنگ اوّل خلیج فارس بر ضد عراق که همچنین به دنبال خاورمیانه عاری از سلاح های هسته ای است:
http://odsddsny.un.org/doc/RESOLUTION/GEN/NR0/596/23/IMG/NR059623.pdf?OpenElement.
۲۷. Said, Orientalism, 316.
۲۸. Lewis, What Went Wrong, 159.
۲۹. Ibid.
۳۰. Samuel Huntington, ‘‘The Clash of Civilizations?’’ Foreign Affairs 72, 3
۳۱. من در اینجا و جاهای دیگر به آگاهی های شگرف دوست عزیز و مردم شناس برجسته، کارولین فلوئر- لوبان مدیونم که نژادپرستی هانتینگتون را در سخنرانی ای در دانشگاه کالگیت در بهار ۲۰۰۳، خاطرنشان کرد.
۳۲. برای نمونه، بنگرید به این صفحات از کتاب هانتینگتون:
The Clash of Civilizations: Remaking of World Order (New York: Simon & Shuster, 1996), 207–۲۰۸, ۲۴۵–۲۶۵, ۲۶۶ ۲۹۸, ۳۱۲.
۳۳. Huntington, ‘‘The Clash of Civilizations?’’ ۲۲.
۳۴. ذکر این نکته وسوسه کننده است که در این مقاله برخورد با علامت سؤال همراه بود، در حالی که در ۱۹۹۶ هانتینگتون برای برداشتن علامت سؤال و تأیید رسالت خودخواندهاش به اندازه کافی اطمینان داشت.
۳۵. Huntington, The Clash of Civilizations, 49.
۳۶. به سادگی می توان به بسیاری از مواجهات در قلمروهای علم، داروسازی، فلسفه، تجارت و چیزهایی از این دست اشاره کرد.
۳۷. Huntington, The Clash of Civilizations, 184–۲۰۶.
۳۸. Huntington, The Clash of Civilizations, 129.
۳۹. برای ملاحظه پژوهشی عالی در باب اندلس اسلامی بهعنوان الگوی کثرت باوری بنگرید به:
Maria Rosa Menocal, The Ornament of the World: How Muslims, Jews, and Christians Created a Culture of Tolerance in Medieval Spain (Boston, Massachusetts: Little, Brown, 2002).
۴۰. Huntington, The Clash of Civilizations, 217.
۴۱. Huntington, The Clash of Civilizations, 217–۲۱۸.
۴۲. Huntington, ‘‘The Clash of Civilizations?’’ ۳۵.
۴۳. Huntington, The Clash of Civilizations, 256.
۴۴. متحده در مقاله زیر نکته به نکته به ابطال نظر هانتینگتون می پردازد:
‘‘The Clash of Civilizations: An Islamicist’s ’Critique,’’ Harvard Middle Eastern and Islamic Review 2, 2 (1996): 1–۲۶.
این جستار در کتاب زیر دوباره چاپ شده است:
Emran Qureshi and Michael Sells volume, The New Crusades.
۴۵. http://www.foreignpolicy.com/story/cms.php?story_id=2495.
بازنشری از مجله چشم انداز ایران