رویکردِ میان رشته ای در ایران مقولۀ عجیبی است: دائماً در فرود و فراز و افراط و تفریط است. گاهی رویکرد به یک حوزه دانشی مثل معناشناسی تبدیلِ به یک مُد میشود و هر پژوهشگر، و لو بدونِ کمترین اطلاع از زبان شناسی، پایان نامه ارشد و یا رساله دکتری خود را در این زمینه به سرانجام میرساند و هیچ منتقدی نیز نسبت به رویکردِ او وجود ندارد و صدایی علیهِ این ابتذال علمی بلند نمیشود. گاهی نیز فردی تا بُن دندان مسلَّح (شاکی السِّلاح) به جانِ بدنِ نحیفِ حوزه های دانشیِ نوظهور می افتد. جالب است که این رویکردِ به غایت سلبی که عمدتاً نیز از مبانیِ سست و ضعیفی تبعیت میکند به شدت مورد استقبال دست اندرکاران دانش در کشور قرار میگیرد. بگذریم از دشمنی و خصومتِ بسیاری از جامعه آکادمیکِ کشور با مطالعات میان رشته ای، یکی از جدیدترینِ این خصومتها، خصومتی است که با علومِ شناختی، و به شکلِ خاص با زبان شناسیِ شناختی در حال ایجاد یک جریان در کشور است و به برخی نهادهای آکادمیک نیز نفوذ کرده است و اطلاع موثق دارم که برخی از مجلات نیز به همین سبب رویکردی منفی به این موضوعات پیدا کرده اند. در این جستار برآنم که به نقد یکی از مهمترین مقالاتی که تاکنون در این زمینه نوشته شده است بپردازم: مقاله ای که دکتر محمدباقر سعیدی روشن در شمارۀ اول فصلنامه «مطالعات قرآنی و فرهنگ اسلامی» منتشر کرده اند. اهمّ انتقادات خودم را در قالب عناوینِ مستقل بیان میکنم:
استدلالهای عجیب:
یکی از مواردی که در همان ابتدا چشم را مینوازد استدلال عجیبی است که برای نمایشِ اهمیّت این دانش بیان شده. به این استدلال عجیب دقت کنید: «در اهمیّت این نظریه همین بس که ذهن اندیشمندان گوناگونی را به خود معطوف کرده است.» شاید باورتان نشود امّا این شکلی از استدلال است که در یک مقاله علمی پژوهشی آورده شده و اهمّیت زبان شناسی شناختی از آن استخراج شده است. هر نظریه ای که ذهن چند اندیشمند را به خود اختصاص دهد مهم است؟ بر فرض هم که این دلیلی برای مهم بودن باشد، برای هر حوزه دانشی دیگر نیز میتوان این مطلب را آورد. دقیقاِ بیانِ چنین اهمیّتی چه فایده ای دارد وقرار است چه مشکلی را حل کند؟ بگذریم
استفاده از پارادایمِ پوزیتیوستی برای نقدِ معناشناسی شناختی:
اولین نقدی که ایشان بر زبان شناسی شناختی دارند این جمله است که دارای اغلاط متعددی است: «رویکرد شناختی با بیش از سه دهه از عمر خویش، از تقریر واحد در قالب چارچوبی مقبول و مناقشه ناپذیر برخوردار نبوده بلکه عمده ی دعاوی مربوط به این نظریه در قالب فرضیه های گوناگون اثبات نشده و مناقشه پذیر برجسته سازی میشود». به این جمله پرغلط دقت کنید. تقریرهای واحد از یک دانش عیب است؟ مگر دانشی وجود دارد که فقط یک تقریر از آن صورت پذیرفته باشد. امّا اشکال بسیار مهمتر در استفاده از واژه «مناقشه ناپذیر» و «اثبات نشده» است که کاملاً مفاهیم پوزیتیویستی هستند. آیا جناب سعیدی روشن میتوانند نظریاتی را به ما نشان دهند که مناقشه ناپذیر باشند؟ باید به ایشان گوشزد کرد که اگر هم چنین نظریه ای آورده شود نمیتوان آنرا به عنوان یک نظریه علمی به حساب آورد. «ابطال پذیری» جزء اصلیِ یک نظریه علمی محسوب میشود. متاسفانه ایشان بر اساسِ پارادایمِ پوزیتیویستی به نقد زبان شناسی شناختی پرداخته اند. ضمن اینکه «اثبات» نیز در علوم انسانی بر اساسِ مقبولیت عمومی معنادار میشود. مقبولیتی که اکنون بر زبان شناسی شناختی حاکم است و بسیاری از زبان شناسان آنرا تایید مینمایند.نمیدانم که ایشان برای فهم مقبولیتِ این حوزه دانشی به کجا سرزده اند، امّا اگر سری به دانشمندان شناختی و زبان شناسان میزدند به سهولت متوجّه مقبولیت آن میشدند.
غفلت از کارکردِ معناشناسی شناختی:
یکی از اشکالاتِ بسیار اساسی در رویکردِ جناب سعیدی روشن به معناشناسی، غفلت از روح حاکم و فلسفه ایجادِ این حوزه دانشی است. همانطور که در آثار لیکاف نیز به خوبی قابل مشاهده است، دانشمندانِ شناختی به دنبال نمایشِ پیوندهای میانِ شناخت و تجربه؛ شناخت و بدن؛ و … هستند. اینکه مثلاً استفاده از استعارۀ جنگ در یک زبان بر اعتقادات مرتبط دلالت دارد و میانِ زبان و شناخت ارتباطی مستقیم و تبادلی بی واسطه وجود دارد. بنابراین رویکردِ شناختی به زبان، به شدت کارکردگراست. امّا جناب سعیدی روشن دائماً اصرار دارند تا با استفاده از مباحثِ نظری در فلسفه اسلامی به نقدِ مبانیِ نظریِ این مطلب بپردازند و به عنوان مثال اثبات کنند که شناخت منحصر در مغز نیست. بر فرض هم که توانستند اثبات کنند، امّا هرگز نمیتوانند منکِر اهمیّت بسیار زیاد مغز در ادراک و شناخت شوند. در کمینه ترین حالت ممکن، بیش از ۹۰ درصدِ ادراکهای شناختی ما از طریق مغز صورت میپذیرد و تاکنون هیچ منبعِ محسوس دیگری برای این ادراکها معرفی نشده است.اصرار ایشان در بیش از دو سوم مقاله برای کمتر از ۱۰ درصد ادراکهای شناختی است. پس در هر صورت، چه تمام ادراکها منحصر در مغز باشد یا نباشد، مغز و ادراک بدنمند، غالب فرآیند شناخت را د بر میگیرد و تمامیِ نتایجِ دانشمندان معناشناسیِ شناختی بر آنها بار میشود.
ادعاهای بی دلیل و ناموجّه:
در برخی از قسمتها با ادعهای مُضحکی روبرو هستیم که البته در زبان آکادمیکِ مسلمانا سابقه زیادی دارد: اینکه معناشناسی شناختی در مورد استعاره حرف جدیدی نزده اند و پیش از این نیز دانشمندانی همچون جرجانی به چنین مباحثی پرداخته اند. جداً جای تعجب است که ایشان باوجودیکه در بخشهای قبل به تفصیل به استعاره مفهومی از نظرگاه زبان نشاسان شناختی پرداخته و ارتباط آن با حوزه عصب شناسی و تاکید بر بدن مندی را آورده اند اما به ناگاه در انتهای مقاله همچون فردی که مبتدی است و هیچ از این دانش نمیداند، استعارۀ ادبی را با استعارۀ شناختی یکی میپندارد!!!!!! خوب بود که حداقل میگفتند که کجای دلائل الاعجاز، جرجانی بر ارتباط استعاره ها با شناخت و فکرِ انسان سخن گفته است که نظریه اندیشمندان شناختی تکرار آن باشد؟ چنین استدلالهای بی پایه و مضحکی نشان خوبی دارد از اینکه ایشان هنوز درکِ درستی از معناشناسی شناختی و استعاره موجود در آن پیدا نکرده اند.
آیا واقعاً نمیتوان این رویکرد را بر قرآن تطبیق داد؟
ایشان برای نمایش این مطلب که نمیتوان از معناشناسیِ شناختی در فهم قرآن استفاده کرد این است که تقریرِ واحدی از آن وجود ندارد و نقدهایی به آن صورت گرفته و مقبول نیست. ما در قسمت اول به بی پایه بودنِ این اشکالات اشاره کردیم. بی شک انتقاد بر یک حوزه دانشی هیچ دلیل قانع کننده ای برای منصف کردن ما از استفاده از آن نیست. ضمن اینکه تقریرهای مختلف هم ناظر به نظریاتِ مختلف از این حوزه است. کما اینکه از فلسفه نیز، با قدمت هزاران ساله اش، تقریر واحد وجود ندارد و نظریات بسیار متکثری در آن یافت میشود و انتقادات زیادی نیز بر آن شده است. امّا اینها هیچ دلیلی برای استفاده نکردنِ از آن نیست.
آیا بارویکردِ تجربی نمیتوان به قرآن پرداخت؟!
نقد دیگری که ایشان دارند و بر آن نیز اصرار دارند این است که «معناشناسی شناختی رویکردی تجربه گرا و فیزیکال است و معیار همه چیز را تجربه و همکنشی فیزیولوژی بدن با جهان بیرون می داند. چنین رویکردی چگونه می تواند معبری رسا و قابل اتکا برای مقوله بندی جهان های ناکرانمند معنایی قرآن تلقی گردد؟.» بنده اصلاً متوجه این استدلالها نمیشوم. چرا با رویکردِ تجربی نمیتوان به مقوله بندی قرآن پرداخت؟ مگر کسی مدعی است که با این رویکرد قرار است تمامی مقولات قرآنی را استخراج نماید؟ مگر هیچ رویکردِ دیگری توانایی چنین کاری را دارد؟ مگر فلسفه، که مولف محترم اینقدر از آن بهره میبرند و به آن استناد میکنند میتواند به قول خودشان برای مقوله بندی جهانهای ناکرانمند معنایی قرآن قابل اتکا باشد؟! تردیدی نیست که معناشناسی شناختی ما را قادر خواهد ساخت برخی از جهان بینیهای حاکم بر قرآن را شناسایی نماییم. همچنین در درک بسیاری از مسائل مبهمِ قرآنی به کمک ما خواهد آمد و کوچکترین اشکالی نیز در این زمینه بر ما نخواهد بود.
مطلق انگاری جناب سعیدی روشن در نفی استفاده از رویکردِ تجربی به قرآن به غایت نادرست و و غیرقابل دفاع است. با این فرض باید استفاده از تاریخ را نیز به کناری بنهیم. مگر علم تاریخ رویکردی غیر تجربی و غیرفیزیکال دارد؟ بسیاری از علوم دیگر نیز اینگونه اند.
متاسفانه ایشان در نیمه دوم مقاله برای نقد استفاده از این رویکرد به همین مبنا و استدلال نادرست تمسک جسته اند و با زبانهای مختلف روش تجربی را روش صحیح برای مراجعه به قرآن نمیدانند که به اعتقاد ما کاملاً تقلیل گرایانه و مطلق انگارانه است. تردید در صحیح بودنِ استفاده از روش تجربی برای مطالعات قرآنی نیست و بسیاری از اندیشمندان اسلامی نیز بر این مقوله صحه گذاشته اند.