فضای زندگی روزمّره یکی از مفاهیم بنیادین در مطالعات علوم اجتماعی مارکسیستی و پسامارکسیستی است. یکی از متفکران صاحب سبک در این حوزه هنری لفبوره (Henri Lefebvre) است. این جامعه شناس و فیلسوف مارکسیست، در سه جلد تحت عنوان “نقدی بر روزمرگی”(Critique of everyday life) به واکاوی مفهوم روزمرّگی می پردازد. او بر این باور است که روزمّرگی دارای فضایی پیچیده و مبهم است. از یک سو، در عین حالی که نیاز انسان را بر طرف می کند. از سوی دیگر برای او مشکلاتی را به بار می آورد که در او ایجاد حس نارضایتی می کند(Lefebvre, 1988). این نوشته در پی آن است که مفهوم تقلای فرار(escape attempt) را در مواجهه با زندگی روزمرّه معرفی کند. در این راستا برای پی بردن به مفهوم روزمرّگی و مقابله با آن مطالعاتی صورت گرفته است که منجر به بازاندیشی مفاهیمی همچون واقعیّت و هویّت شده است.
یکی از نظریّات مطرح شده در این زمینه، واقعیّت برساخته ای است که در فضای روزمرّه تولید می شود. منظور از واقعیّت آن درکی است که انسان بواسطه شناخت خویش از خود و پیرامون خود دارد. چنین به نظر می رسد که این واقعیّت، نوعی واقعیّت بدیهی انگاشته شده است. به بیان دیگر، واقعیّتی که در جریان فضای روزمرّه شکل می گیرد، بدیهی ترین نوع واقعیّت به نظر میرسد. برگر و لوکمان بر این باور بودند که در فضایی که زندگی می کنیم و کار می کنیم، واقعیّت و واقعیّت هایی شکل می گیرد که دردسترس ترین نوع آن است (Berger and Luckmann, 1991).
در نتیجه، شاید بتوان گفت هویّت هر فرد در جریان روزمرّه بر اساس این واقعیّتها شکل میگیرد. برای مثال یک رفتگر ، خویش و اطراف خود را در جریان روزمرّگی و کار خود، میشناسد و میشناساند. این هویّت شکل گرفته شده در نتیجهی واقعیّت و واقعیّت هایی است که برای او ساخته و یا برساخته (construct) شدهاست. مساله قابل توجّه اینجاست که به نظر میرسد که این واقعیت برساخته، در یک فضا (space) شکل نگرفته است. بلکه حاصل بر هم کنش فضاهایی است که زندگی روزمرّه را احاطه کرده است (Cohen and Taylor, 1976). در نتیجه می توان گفت، این واقعیّتهای برساخته شده است که ما را به سوی کسب طبقه اجتماعی بالاتر و کسب ارزشهای اجتماعی ترغیب میکند. امّا همان طور که لفبوره اشاره کرده است این تنها یک روی فضای روزمرّگی است. روی دیگر آن ایجاد حسّ نارضایتی است. شاید بتوان گفت همین حسّ نارضایتی موجب تقلای فرار از زندگی روزمرّه است. ارنست بلاخ (Ernst Bloch) فیلسوف پسامارکسیست آلمانی رؤیا را یکی از علل نارضایتی انسان از زندگی روزمرّه میداند.
درهم شکستن مرزهای روزمرّگی منجر به تولید فرآیند فرار میشود. شاید بتوان فرآیند فرار را سلول بنیادین انگاره “اتوپیا” دانست. رؤیا نقش بنیادینی در سازماندهی این فرآیند دارد. رؤیا باعث میشود که انسان غیر از واقعیّت بدیهی که حاصل روزمرّگی است در پی یک حالت جایگزین باشد، حالتی غیر از حالت اکنون(Bloch, 1995) . پس میتوان گفت، تقلّای فرار حاصل رویایی است که به انسان امید برای زندگی کردن بهتر میدهد. باید افزود در مطالعات فلسفه علوم اجتماعی آن چه که به نام اتوپیا شناخته میشود. مفهومی کاملا متفاوت با آنچه است که در زبان فارسی به آرمانشهر شناخته میشود. اتوپیا را میتوان حالتی بین واقعیّت ممکن و واقعیّت خیالی دانست (Claeys, 2011).
در نتیجه میتوان گفت، رؤیا برای زندگی در یک شرایط جایگزین باعث ایجاد نارضایتی از فضای زندگی روزمرّه شده و منجر به تقلّای فرار از واقعیّت بدیهی زندگی روزمرّه میشود. این مساله یکی از ریشه های بنیادین انگاره اتوپیا است. این انگاره و این نظرگاه شاید راه را برای مطالعات نوین در مسیر مطالعات علوم اجتماعی و فرهنگی هموار کند.
BERGER, P. L. & LUCKMANN, T. 1991. The Social Construction of Reality: A Treatise in the Sociology of Knowledge, Penguin Books Limited.
BLOCH, E. 1995. The Principle of Hope, MIT Press.
CLAEYS, G. 2011. Searching for Utopia: The History of an Idea, Thames & Hudson Limited.
COHEN, S. & TAYLOR, L. 1976. Escape attempts : the theory and practice of resistance to everyday life, [S.l.], Allen Lane.
LEFEBVRE, H. 1988. Toward a leftist cultural politics: Remarks occasioned by the centenary of Marx’s death. Marxism and the Interpretation of Culture. Springer.