بحران در اسلام سیاسی پسا بهار عربی
۱۳۹۷/۰۷/۲۴معتزله و محافل وابسته
۱۳۹۷/۰۷/۲۴
فصل دوم کتاب (کلام و قرآن) دربارۀ معراج و تردیدهای مرتبط با تشبیه (انسانانگاری) در این موضوع است. مؤلف نخست به این نکته اشاره میکند که صعود به آسمانها یک تجربۀ مشترک میان عیسی(ع) و محمد(ص) است؛ یعنی آنچنانکه در تصور دینی مسیحیان و مسلمانان است. اما این دو تجربه بافتهای کاملاً متفاوتی دارند. برای مسیحیان، عروج عیسی پیامد منطقی رستاخیز بدن است، اما قرآن از رستاخیز مسیح سخن نمیگوید؛ بلکه عیسی مستقیماً از صلیب به آسمان میرود، بدون اینکه مرگ را تجربه کند. در قرآن، وقتی محمد(ص) به آسمان رفت در آنجا نماند و به زمین بازگشت (ص۴۵).
اما موضوع بحث این چیزها نیست؛ اینها که مشهورند، هرکس متون را به یاد نمیآورد، مینیاتور فارسی آنها را در ذهن مجسم میکند. فان اس معتقد است که مسلمانان هرگز معراج محمد و عیسی را با یکدیگر مقایسه نکردهاند. او آیۀ اول سورۀ اسراء را با سورههای نجم و علق مقایسه میکند با این سؤال که آیا پیامبر در قرآن خدا را دید یا جبرئیل؟ اگر بگوییم پیامبر خدا را دیده است، مسئله انسانانگاری به میان میآید. بنابراین، مفسران بهویژه معاصران کوشیدهاند ضمائر را به جبرئیل بازگردانند. این مسئله در میان یهودیان هم مطرح بوده و آنها هم همین کار را کردهاند. مؤلف زیرکانه اشاره میکند که «مسجد الاقصی در دوران امویان ساخته شد؛ مفسران نتیجه گرفتند که محمد(ص) شبانه به این مسجد سفر کرده بود.» (ص۴۸ به بعد)
فصل سوم کتاب، دشوارترین فصل بهنظر میرسد: کلام و علم. در این فصل، فان اس به مسئله اتمگرایی (نظریۀ جزء لا یتجزی)[۱]از منظر معتزله میپردازد. عمدۀ بحث او از ابوالهذیل علاّف و نظّام است. سؤال این است که چرا متکلمان به سوی نظریۀ اتمگرایی رفتند؛ با این توضیح که این نظر یک فرضیۀ قدیم و تاریخگذشته بود که در فلسفۀ پیشاسقراطی مطرح شده، سپس توسط اپیکور احیاء شده و ارسطو مقاومت سختی در برابر آن نشان داده بود و نیز رواقیان و نوافلاطونیان آن را نپذیرفته بودند (ص۸۰). فان اس زمینههای الهیاتی بحث را مطرح میکند: آبای کلیسا اتمگرایی را نپسندیدند چون تصور میکردند که این نظریه جهان را به شکل مکانیکی و بدون مبانی متافیزیکی توضیح میدهد. در واقع، جهان با یک تصادف پدید آمده است، بدون آنکه به خالق و خلقی نیاز باشد (ص۸۱). دربارۀ دیدگاه متکلمان نخستین، همانند جهم بن صفوان و جعد بن درهم در این باره اطلاعات چندانی نداریم، برخی گفتهاند آنها از الگویی نوافلاطونی پیروی کردهاند (ص۸۲).
اما از عصر عباسیان و نسل معمّر و ابوالهذیل، اطلاعات بیشتر است. دانسته است که وقتی آنها این بحث را مطرح کردند، مقاومتهای ضدّ اتمگرایی با هم درآمیخت: از یکسو، کندی و تیم مترجمان مسیحیاش آثاری از فلوطین و پروکلس را ظاهراً با عنوان «الهیات ارسطویی»، یعنی متافیزیک، به جریان گذاشتند و از سوی دیگر، متکلمان مسیحی آن زمان که به عربی مینوشتند – امثال عمار البصری و تئودور ابوقرّه –نیز تفکرات خود را بر نظرات نوافلاطونی بنا کردند. اما روش متکلمان معتزلی را دشوارتر میتوان بیان کرد: معمّر و ابوالهذیل ترجمهای نداشتند تا به آن تکیه کنند؛ هنوز متنی از اپیکور و دموکریتوس به عربی نبود؛ منابع بیت الحکمه نیز گرچه به دورۀ خلافت هارون الرشید باز میگردد، اما بهنظر نمیرسد که ترجمههای آن دوره اطلاعاتی دربارۀ معتقدان به اتمگرایی بهدست میداد. افزون بر این، معمّر و ابوالهذیل در بصره آموزش دیده بودند نه در بغداد و ظاهراً تا دوران مأمون به پایتخت نرفتهاند (ص۸۲-۸۳).
پیش از این دو متکلم معتزلی، ضرار بن عمرو در کوفه این نظریه را مطرح کرده بود، اما او بهجای واژۀ «جزء» از «بعض» بهره برده بود که معنای متفاوتی دارد (ص۸۴). فان است معتقد است که ابوالهذیل علاف در نظریۀ خود از دیدگاه ضرار بهره گرفت که او از کیهانشناسی ایرانیان باستان متأثر بود. او نمیتوانست از نظریات مسیحی، نه عربی و نه سریانی، و نه فلسفۀ یونان بهره ببرد زیرا این مکاتب در آن زمان هنوز ناشناخته بودند. اما بدونتردید مسلمانان با کیهانشناسی ایران آشناتر بودند، بهویژه در بصره که عدۀ زیادی از مردم به فارسی صحبت میکردند. او زنادقه را با این اندیشه مرتبط میداند، که اندیشمندان آن روزگار بودند. مانویها و دیگر ثنویهای آن روزگار، دین خود را در قالبی علمی از طریق توضیح حسّی یا تجربی جهان، با نسل متکلمان مسلمان به اشتراک نهادند. بنابراین، فان اس معتقد است که اتمگرایی ابوالهذیل شاخصۀ ایرانی دارد که بر حسّگرایی مبتنی است. در این نظریه، خدا دیگری است و فوقالعاده، او هم فراتر از عقل ماست و هم حسّ ما. این دیدگاه میتواند جهان را تحلیل کند، اما خدا را تنها از طریق وحی میتوان شناخت (ص۸۵-۸۹). شاید از همینرو، الگوی ابوالهذیل با مقاومت زیادی روبرو نشد (رک: ص۱۱۵).
[۱]. اتمگرایی به این معناست که کوچکترین بخش اشیاء (اجزاء یا اتمها) قابل تقسیم نیستند، در برابر اینکه اجسام تا بینهایت قابل تقسیماند. در میان مسلمانان، عموم متکلمان اعم از معتزلی و اشعری – بهجز ابراهیم نظّام – اتمگرا هستند، برعکسِ فلاسفۀ مسلمان که عمدتاً نظر مخالف دارند.