بحث در باب تشیع برخی از بزرگان در فرهنگ اسلامی از بحثهای مهمی است که همواره در بین برخی از صاحبنظران وجود داشته است. این بحث تا جایی که تحقیقی تاریخی و بیطرفانه باشد مشکلی ندارد، اما مشکل از جایی آغاز میشود که بحث درباره رد و اثبات تشیع شخص خاصی، به آوردگاهی برای جدالهای ناتمام و بیحاصل تبدیل میشود. شدت و حساسیت بحث درباره برخی از بزرگان نیز با توجه به بزرگی و اهمیتشان، مضاعف میگردد.
به نظر میرسد دو شخصیت بزرگ در تاریخ اندیشه و فرهنگ اسلامی بیش از همه در این باره مورد توجه بودهاند: محیی الدین عربی و جلال الدین مولوی. به دست دادن گزارش کوتاهی از جدالهای فراوان و فرساینده در نفی و اثبات تشیع این دو، خود به تنهایی مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد. اما برای نمونه اشاره به دو مورد شاید خالی از لطف نباشد.
۱- مرحوم محمد حسین تهرانی مشهور به علامه تهرانی در کتاب «مهر تابان» خود (که گزارشی از مباحثات ایشان با استادش علامه طباطبایی است) گزارش نسبتا مبسوطی از بحث خود با علامه طباطبایی در باب تشیع ابن عربی به دست میدهد. طبق این گزارش، ایشان در پی اثبات تشیع ابن عربی است و علامه طباطبایی نافی آن.
۲- یکی از شاگردان مرحوم تهرانی با نام شیخ محسن قاسم تهرانی کتابی مفصل با این عنوان نوشته است: «القول المتین فی تشیع الشیخ الاکبر محیی الدین ابن العربی» و در آن در باب اثبات تشیع ابن عربی به معنایی خاص، یعنی تسنن دوازده امامی، بحث مفصلی صورت داده است.
جز این دو نمونه، در آثار و سخنان عالمان و بزرگان شیعه از قرن هشتم تا کنون و به ویژه در روزگار معاصر ما به نمونههای بسیار دیگری نیز میتوان اشاره کرد؛ اما غرض من گزارش این بحثها نیست، هر چند خود میتواند موضوع پژوهش ارزشمندی باشد. زاویه نگاه من به این بحثها، کشف و تحلیل فرضهای نهفته در ذهن کسانی است که در صدد اثبات تشیع چنین شخصیتهایی هستند و با توجه به دلبستگی همزمان خود به مکتب تشیع و تعالیم عارفان، میخواهند هم برای مکتب تشیع هویتسازی کنند و هم درستی تعالیم عارفان را ثابت کنند.
به گمان من در ذهن این کسان که چه بسا در حسن نیت آنان نتوان تردید کرد دو گزاره مهم وجود دارد که هر دو گزاره میتواند در معرض نقدهای جدی قرار گیرد:
۱- نجات، سعادت یا رسیدن به قرب الهی فقط در صورت تبعیت از مکتب تشیع و بهرهمندی از ولایت اهل بیت علیهمالسلام آن گونه که از ظاهر برخی روایات برمیآید ممکن است و بدون آن هیچ کس نمیتواند به هیچ مقام معنوی دست پیدا کند.
۲- ممکن نیست کسی بدون رسیدن به نجات، سعادت یا قرب الهی، بتواند سخنانی از سنخ سخنان مولانا یا ابن عربی بگوید.
با چند و چون در این دو فرض نهفته مهم، روشن خواهد شد که جدال بیحاصل در باب اثبات تشیع ابن عربی یا مولانا یا کسانی دیگر مانند آنان، از اساس بر پایه محکمی قرار ندارد. در این صورت نه با اثبات تشیع آنان، چیزی بر حقانیت تشیع یا درستی تعالیم عارفان افزوده خواهد شد و نه با نفی تشیع آنان، صف عالمان و بزرگان شیعه خلوت خواهد شد یا دلیلی برای نفی تعالیم عارفان فراهم خواهد آمد.