فراوان میشنویم افرادی از تطابق قرآن کریم با آخرین یافته های علمی میگویند، یا حتی فراتر از این، مدعی هستند که ریشۀ تمام علوم را در قرآن میتوان یافت، یا حتی دنبال تأسیس دانشهایی چند بر اساس قرآن هستند. بدین سان، گاه از یک آیه معنایی میفهمند که هرگز در طول هزار و چهارصد سال گذشته کسی از آن چنین درنیافته است. عکس آن هم صادق است. گاه برخی افراد ــــ متأثر از این فضا ــــ توقعاتی از قرآن پیدا میکنند و بعد که در قرآن پاسخی بدین توقعات نمی یابند، متحیر میشوند که سبب چیست.
مثلا، هفتۀ گذشته یکی از دوستان به فکر فرورفته بود که چرا در قرآن همواره ادراکات آدمی فعل «قلب» نمایانده میشود؛ حال آن که در دانش روانپزشکی مدرن و دیگر دانشهای مرتبط با شناخت بدن انسان در عصر جدید، این بدیهی دانسته میشود که مدیریت اداراکات انسان کار مغز است. برخی دوستان من در پاسخ سؤال وی کوشیدند از این احتمال دفاع کنند که معنای «قلب» در قرآن، غیر از قلبی است که در سینه میتپد، یا مثلا کوشیدند بگویند چه بسا قلب هم نقشی در ادراکات ما دارد که هنوز علم بر کشف آن قدرت نیافته است.
من بدون آن که وارد این بحث شوم، تصمیم گرفتم نکته ای را در این باره بیان کنم؛ نکته ای که بیش از هر چیز، مبنای خود من در تعامل با قرآن است. امیدوارم دوستان حوصله کنند و ادامۀ بحث را بخوانند:
۱. از نگاه مسلمانان، قرآن کتاب خدا ست و به طبع، چون خدا عالم کل است، چیزی که گفتار خداوند باشد هم باید خالی از خطا و غلط باشد.
۲. این خالی از خطا و غلط بودن، یک معنای آشکار بیش ندارد: هماهنگی با آنچه از نظر ما درست است و یقینی تلقی میشود.
۳. همین جا یک مسئله پیش میآید: این «ما» دقیقا کیست و آن چیزی که درست است، کدام است. واقعیت آن است که با گذر زمان، بارها گفتمانهای علمی تغییر کردهاند و بارها مسلمانان خواستهاند قرآن را با چیزهایی بفهمند که از نظر خودشان خیلی درست بوده است؛ اما شاید اگر ما الآن به آن حرفها بنگریم، آن قدرها هم آن حرفها را درست ندانیم.
۴. بگذارید چند مثال بزنم: در یک دوره، گفتمان غالب جهان جادو بوده است و برخی مفسرانِ گراینده به تفسیر علمی، همان را مبنای تفسیر خود قرار دادهاند؛ کمی بعد، طالع بینی مبنای افرادی با این گرایش واقع شده است؛ کمی بعد گفتمان فلسفی یونانیان که اکنون دیگر بومی شده بوده، به اسم «حدیث اهل بیت (ع)» مبنای تفسیر واقع شده و عملا قرآن با فلسفۀ یونانی تفسیر شده است؛ همان زمان گروهی هم آمدهاند و با اعتقاد به علوم غریبه، قرآن را تفسیر کردهاند؛ و سرآخر، کمی بعد، قرآن را با علوم مدرن نوین تفسیر نمودهاند.
از نظر همۀ این مفسران، قرآن کتاب علم بوده است و نمی شده است چیزی که کلام خدا باشد، از حرف حق و صوابی که از نظر آنها صحیح ترین کلام است، خالی بماند. به این ترتیب، مثلا حکیم ترمذی در بحث از مفهوم قرآنی قلب سلیم، و تأکید ویژه ای که قرآن بر قلب دارد، میگوید موقع خلقت انسان، خداوند خاکهایی را برگرفت و گل آدم را بدان سرشت. این خاک از موضعی برداشت شده بود که رد پای شیطان بر آن بود (و طبق قواعد جادوی مُسری، بدین سان، شیطان در وجود انسان راه یافت). چنان که روایاتی میگویند، یگانه بخشی از وجود انسان که تحت تأثیر مستقیم شیطان واقع نشد، قلب بود؛ زیرا قلب از خاکی درست شد که زیرتر قرار داشت و رد پای شیطان روی آن نیفتاده بود!
کمی بعد، ابن طاووس، عالم شیعی که به اثر کواکب و طوالع باوری عمیق دارد، معتقد است نمی شود قرآن که کتاب خدا ست، خالی از این دانش باشد. بعد اثری در این باره مینویسد (فَرَجُ المهموم فی علم النجوم) و در آن مفصل میگوید بهتر است به جای آن که برای طالع بینی سراغ بیگانگان و کافران برویم (و از آنها به قول معروف علوم غربی نجس بگیریم)، بیایید من برایتان از خود قرآن و گفتارهای اهل بیت (ع) طالعتان را شرح دهم. به طبع بسیاری از آیات قرآن از دید او اکنون حاوی نکته های عمیقی هستند که با پیشرفتهای علمی نوین (و راه یابی طالع بینی به جهان اسلام) کشف آنها ممکن شده است!
به هر حال، بیشتر لازم نیست مثال بزنم. همۀ ما با کاربرد علوم نوین ـــ که از دید خودمان درست میدانیم ـــ در تفسیر قرآن آشناییم و عصر ما، دورانی است که افراد بسیاری در این باره مطلب نوشتهاند؛ مطالبی که عمدۀ آنها چیزی از جنس حدس هستند و بسیاری از اوقات، کاملا غلطند، یا نه قابل اثباتند و نه رد.
اکنون من بنا ندارم تک تک این قبیل موارد را برشمرم و اصلا چنین کاری امکان پذیر نیست. میخواهم چیز دیگری بگویم: چنین بحثی ارزش علمی ندارد؛ چون ابطال پذیر نیست و هر کسی در این باره میتواند هر چه دلش خواست بگوید. فردا هم که دانش دیگری در سطح جهانی مطرح گردد و گفتمان ساز شود، جای علوم مدرن را خواهد گرفت و باز، قرآن را با آن تفسیر خواهند کرد؛ همچنان که دانش مدرن جای جادو را گرفت!
اکنون میماند یک سؤال مهم تر: پس روش معقول و قابل دفاع در برخورد با قرآن چیست؟ به نظر میرسد ما یک راه بیشتر پیش رو نداریم: ما نمی توانیم بگوییم قرآنی که معتقدیم سخن خدا ست، چه دارد میگوید؛ آن را فقط خدا میداند؛ اما میتوانیم بر پایۀ شواهد علمی توضیح دهیم که از این آیه ها در عصر نزول، مخاطبان پیامبر (ص) چه میفهمیدهاند. منطقی آن است که بپذیریم مهم ترین و نقدترین و غیر قابل مناقشه ترین کلامی که از قرآن باید فهمیده شود، همان است که مخاطبان قرآن ــــ اعم از کافر و مشرک و یهودی و مسلمان ـــ در عصر نزول قرآن از آن درمی یافتهاند؛ نه حرفهایی که مدتها بعد و تحت تأثیر فرهنگ بومهای دیگر قابل فهم بوده است. به عبارت بهتر، اگر در درستی هر یک از فهمهای بعدی شک بکنیم، نمی توانیم در این تردید ورزیم که فهم مخاطبان قرآن از آن در عصر نزول، قطعا به مراد پدید آورندۀ قرآن بسیار نزدیک بوده است.
اکنون با پذیرش این مبنا، باید پرسید ذهن مخاطبان قرآن چه گونه قابل درک است؟ پاسخ، دانش مردم شناسی است. ما میتوانیم با بهره جویی از دانش مردم شناسی و دانشهای همراستا با آن مثل تاریخ و باستان شناسی، شواهد زندگی قومی بدوی مثل اعراب بادیه های عربستان در آستانۀ نزول قرآن را بکاویم، یا مثلا با کمک «الگوهای تطبیق» در مردم شناسی، زندگی مردم شهرهای عربستان را تحلیل کنیم. با چنین تحلیلی خواهیم دانست که مخاطبان در عصر نزول، از هر آیه چه میفهمیدهاند.