شکفتن علم کلام اسلامی: یوزف فان اس (بخش دوم)
۱۳۹۷/۰۷/۲۵عقل، ابزار شناخت
۱۳۹۷/۰۷/۲۵
معتزله و محافل وابسته
معتزله: کلام معتزلی، در نیمه ی نخست سده ی ۲ق، توسط واصل بن عطا و عمرو بن عبید بر پایه ی سنت های فکری بصره شکل گرفت و در دو نسل بعد بود که وارد شدن نگرش فلسفی در آن، تحولی را پدید آورد. با توجه به مرکزیت بغداد در نهضت ترجمه و آشنایی با گفتمان فلسفی، به طبع چنین می نماید که محیط بغداد زمینه ی مساعدی برای فلسفی شدن کلام معتزلی داشت.
نه در نسل واصل و نه شاگردان او، به نظر نمی رسد بتوان در بغداد حضور معتزلیان را دریافت، اما در نسل سوم، با اقامت کسانی از متکلمان این نسل چون بشر بن معتمر (د ۲۱۰ق) و معمر بن عباد (د ۲۱۵ق) در بغداد و حضور گسیخته ی کسانی چون ابوالهذیل علاف و ابراهیم نظام، پیوند مستحکمی میان محیط بغداد و تعالیم معتزله برقرار شد. در میان عالمان معتزلی حاضر در بغداد، بشر بن معتمر از ویژگی برخوردار است و تنها اوست که به عنوان بنیانگذار مکتب بغداد از معتزله شناخته می شود (نک: سید مرتضی، الامالی، ۱/۱۳۱؛ ابن مرتضی، ۵۲). شاید این نکته درخور توجه باشد که خاستگاه بشر برخلاف سه تن دیگر نه از بصره، که از کوفه بود (نک: ابن ندیم، ۲۰۵؛ ابن مرتضی، همانجا) و این خاستگاه با در نظر داشتن نزدیکی افکار بشر به شیعه، درخور اندیشیدن است.
در واقع تقسیم معتزله به دو مکتب بصره و بغداد از نسل بشر آغاز شد، اما برخلاف انتظار، پیشگامان فلسفی کردن کلام معتزلی، متکلمانی حاضر در بغداد چون ابوالهذیل و نظام و معمر بودند که تعلقی به مکتب بغداد نداشتند و بشر به عنوان رأس مکتب بغداد، کمتر از آنان در این مسیر گام برداشت. برجسته ترین ویژگی او که گفته می شد متأثر از دیدگاههای طبیعیین بوده، طرح نظریه ی «تولد» در باره ی رنگ و طعم و رائحه و به طور کلی ادراکات حسی است (برای بسط، نک: شهرستانی، ۱/ ۶۳- ۶۵؛ نادر، ۳۶, ۳۸، جمـ؛ سویتمن، ۶۳-۶۶؛ فان اس، «کلام»، III/107، ببـ؛ هـ د، بشر بن معتمر؛ برای فهرست آثار، نک: ابن ندیم، ۲۰۵).
احمد بن ابی دؤاد معتزلی، وزیر مأمون و هدایت کننده ی جریان «محنه»، از وابستگان به حلقه ی بغدادی معتزله بود و صحنه ی رخداد محنه نیز بغداد تختگاه عباسی بود (در باره او، نک: هـ د، ۶/۶۹۸؛ ابن ندیم، ۲۱۲؛ ابن مرتضی، ۶۲).
نیمه ی نخست سده ی ۳ق، دوره ای مهم در تاریخ مکتب بغدادی معتزله است که در آن، اهمیت دو مکتب بغداد و بصره روی به تعادل گذارد. در این دوره، ابوموسی مردار (د ۲۲۶ق) که خود کلام از بشر آموخته بود، موجب رونق اعتزال در بغداد گشت؛ وی آثار متعددی در رد بر متکلمان مخالف و نیز پیروان دیگر ادیان تألیف کرد و در اثری مستقل، به تبیین اختلافات خود با متکلمان مکتب بصره پرداخت (نک: ابن ندیم، ۲۰۶-۲۰۷؛ ابن مرتضی، ۷۰-۷۱؛ برای دیدگاه های خاص او، شهرستانی، ۱/۶۷-۶۸، فان اس، «وعظی …» ، ۳۰۷-۳۱۸؛ همو، «کلام»، III/134 ببـ؛ هـ د، ۶/۳۰۷). از دیگر رجال مهم مکتب بغداد در این دوره، باید ابوجعفر اسکافی (د ۲۴۰ق) را یاد کرد که در آثار خود افزون بر پرداختن به مباحث گوناگون کلامی، به مبحث امامت توجهی خاص مبذول داشته است. در آثاری مستقل به اثبات تفضیل امام علی (علیه السلام) پرداخت (ابن ندیم، ۲۱۳) و کتابی نیز در رد عثمانیه ی جاحظ تألیف کرد (چ ضمن رسائل الجاحظ، ج۱؛ برای بررسی آراء، نک: نادر، ۴۳, ۸۵، جمـ؛ هـ د، ۸/۳۴۳). تعالیم بشر و ابوموسی توسط بزرگانی چون جعفر بن حرب، جعفر بن مبشر و ابومجالد بغدادی به ابوالحسین خیاط، حلقه ای مهم در اتصال پسینیان بغداد به پیشینیان انتقال یافت (نک: ابن مرتضی، ۷۳ ببـ، ۸۵؛ نیز نادر، ۱۷-۱۹، جمـ؛ فان اس، «کلام»، IV/55 ببـ).
در نیمه ی اخیر سده ی ۳ق، ابوالحسین خیاط در کتابی به عنوان الانتصار به شبهات وارد بر مکتب پاسخ داد (سراسر کتاب) و در نظریات او قول به «اثبات شیئیت برای معدوم» بیشتر مورد توجه ناقدان قرار گرفت (شهرستانی، ۱/ ۷۳). شاگرد او ابوالقاسم بلخی، در برخی مسائل از خیاط دور شد که از آن میان به خصوص، صورتبندی سلبی از صفات الهی اراده درخور یادکرد است؛ در این صورتبندی، مقصود از مرید در باره ی خداوند آن است که «او عالم و قادر است، به کرده ی خود اکراه نشده و خود نیز کراهت از آن ندارد» (نک: شهرستانی، ۱/ ۷۳). در دوره ی تاریخی یاد شده، مکتب بغدادی معتزله راه به سرزمین های دور گشود و کسانی چون حارث وراق خراسانی، ابوالقاسم بلخی، ابوالحسن بردعی و ابومسلم اصفهانی را از خراسان و آذربایجان و اصفهان به خود جذب کرد (نک: ابن ندیم، ۲۱۸؛ ابن مرتضی، ۹۰، ۹۱).
در اوایل سده ی ۴ق، ابوبکر ابن اخشید (د ۳۲۶ق)، نقطه ی عطفی مهم در تاریخ اعتزال بغداد است. وی که خود در محیط بغداد پرورش یافته بود، با حضور طولانی در محفل محمد بن عمر صیمری (د ۳۱۵ق) (قاضی عبدالجبار، ۳۰۹؛ فخر رازی، ۴۴) با تعالیم مکتب بصره نیز آشنایی عمیق یافت و شاخه ای از اعتزال بغدادی را شکل داد که بدو منتسب بوده اند (مفید، اوائل …، ۸۰؛ هـ د، ۲/ ۷۱۴). با وجود پیوستگی ابن اخشید با سنت معتزلی بصره که نمودی از آن در اختصار کتاب ابوعلی جبایی در باب «نفی و اثبات» دیده می شود (ابن ندیم، ۲۲۱)، وی با افکار ابوهاشم که بر محیط بصره در عصر او سایه افکنده بود، مخالفتی سخت داشت و تا سرحد تکفیر ابوهاشم پیش رفت (نک: فخر رازی، همانجا؛ ابن مرتضی، ۱۰۰). از اندیشه های خاص ابن اخشید، دیدگاه های او در باب چیستی توبه، ماهیت حیات و امکان صدور معجزه از غیر انبیاء مورد توجه ناقدان قرار گرفته است (نک: مفید، اوایل، ۸۰؛ همو، المسائل السرویه، ۵۷، ۵۹؛ ابن حزم، ۴/۵۱؛ طوسی، تمهید …، ۱۶۴، ۱۶۷).
شاگردی ابوعبدالله واسطی متکلم دیگر بغداد در اوایل سده ی ۴ق نزد ابوعلی جبایی که ابن ندیم را به تردید افکنده (ابن ندیم، ۲۱۹-۲۲۰)، شاهدی بر این نکته ی تاریخی است که همزمان با نزدیک شدن مکتب بصره به اندیشه های بغدادیان در باب امامت، متکلمان بغداد نیز به آموختن از بصریان روی آوردند. در نسل پسین، کسانی چون ابوعمران ابن رباح را می توان یافت که از پیروان ابوعلی جبایی بوده و نزد ابن اخشید کلام آموخت (نک: همو، ۲۲۱).
در اواسط سده ی ۴، شاخه ی اخشیدی بغداد توسط شاگرد ابن اخشید چون ابوالعلاء، ابوعبدالله حبشی و مهم تر از همه علی بن عیسی رمانی د ۳۸۴ق دوام یافت (ابن ندیم، ۲۲۱) و در عرض آنان کسانی از محافل غیر اخشیدی، چون ابوالطیب ابن شهاب (د ۳۵۰ق) از شاگردان خیاط و بلخی (همو، ۲۲۱) و ابوالعباس کَتّاب از پروردگان محفل واسطی، حضور داشتند (نک: همو، ۲۲۰؛ برای ابوالحسن شطوی، د ۳۷۹ق، نک: همو، ۲۱۸؛ ابن مرتضی، ۹۳).
به خصوص پس از عصر ابوعلی، فاصله ی دو مکتب بصره و بغداد تا اندازه ای کاسته شد و نه تنها محافل پیرو مکتب بصره در بغداد وجود داشتند، بلکه پیروان مکتب بغداد نیز در بصره یافت می شدند (نک: همو، ۱۰۵، ۱۱۰، جمـ). از سده ی ۵ق، محافل معتزله در بغداد روی به افول نهاد و رجال برجسته ای در آن دیده نمی شد؛ اما می دانیم که این محافل دست کم تا سده ی ۷ق در بغداد دوام داشت و ابن ابی الحدید شارح معتزلی نهج البلاغه به تصریح خود از متعلقان به مکتب بغدادی اعتزال بود (نک: ابن ابی الحدید، ۱/۹).
ابورشید نیشابوری در کتاب المسائل فی الخلاف، به بررسی تفصیلی و استدلالی اختلافات موجود میان شیوخ بصره و بغداد پرداخته است؛ اما در عمل بیشتر دیدگاه های ابوالقاسم بلخی از بغدادیان مورد توجه او قرار داشته است (نک: ص ۲۸، جمـ). «اصول خمسه» (هـ م)، قابل تکیه ترین مبانی فکری مشترک میان دو مکتب معتزلی است؛ اما از تمایزهای میان دو مکتب، به خصوص باید به قول بغدادیان مبنی بر افضلیت امام علی (علیه السلام) بر شیخین و نیز صورتبندی ارائه شده در باره ی مشروعیت خلافت ابوبکر از باب «تقدیم مفضول بر افضل» اشاره کرد که تنها در نسل های متأخر در میان بصریان نیز هوادارانی داشت (برای تفصیل اقوال، نک: ناشئ اکبر، ۵۶-۵۷، ۶۱؛ ابن ابی الحدید، ۱/ ۷-۹؛ نیز فرق الشیعه، ۱۴؛ شهرستانی، ۱/ ۷۸). شیخ مفید در رساله ای با عنوان المقنعه به بررسی میزان وفاق معتزلیان بغداد با باورهای منقول از ائمه ی شیعه (علیه السلام) در باب امامت پرداخته است (نک: نجاشی، ۴۰۰).
محققان معاصر نیز در مطالعه ی تمایزها میان دو مکتب، نظریاتی ابراز کرده اند؛ برخی باور دارند که مکتب بغداد از استحکام نظری کمتری نسبت به مکتب بصره برخوردار بود (مک دانلد، ۵۹-۶۰) و این سخن بدان معنا پذیرفته است که مقصود از استواری نظری، توجیه فلسفی دیدگاه ها بوده باشد. نیز گفته می شود که بغداد به سبب مرکزیت در نهضت ترجمه، بیش از بصره تحت تأثیر فلسفه ی یونان قرار گرفت (نک: همو، ۵۹-۶۰؛ امین، ۳/ ۱۵۹-۱۶۱)، اما مکتب بغداد و بصره، با مرزهای جغرافیایی از یکدیگر جدا نمی شد و دسترسی متکلمان بصره نیز به دستاوردهای نهضت ترجمه، کمتر از بغدادیان نبود. در حال حاضر، باید گفت گزارش ها و تحلیل های موجود آن اندازه نیست که آن را یارای آشکار ساختن دقیق تمایزها بوده باشد (نیز نک: زیاده- سید، ۱۴- ۱۵).
نویسنده: دکتر احمد پاکتچی / برگرفته از مدخل بغداد از دایره المعارف بزرگ اسلامی.
1 دیدگاه
با عرض سلام و تشکر بابت پست مفید و فوق العاده جالب درباره اعتزال از استاد احمد پاکتچی.
لازم به ذکر است که بنده به دنبال منبع این مقاله در دایره المعارف بزرگ اسلامی گشتم اما متاسفانه نتونستم پیدا کنم، تا جایی که بنده جستجو کردم مقاله ای از استاد پاکتچی تحت عنوان بغداد وجود ندارد. اگر منبع اصلی رو بیان بفرمایید ممنون می شوم.