پژوهش در تاریخ تشیع از ت تا ع
۱۳۹۷/۱۰/۱۱تاریخ مفهوم شهادت (قسمت ۲)
۱۳۹۷/۱۰/۱۱
نظریه ی معناشناسی دستوری و زمینه ی کاربرد آن در مطالعات قرآنی
ارائه: دکتر احمد پاکتچی
اشاره:
باسمه تعالی
آنچه از نظر خوانندگان می گذرد چکیده ای از سمینار نظریه های معناشناسی دستوری و زمینه ی کاربرد آن در مطالعات قرآنی است که با حضور دکتر پاکتچی در زمستان سال ۱۳۸۰ در سالن شهید مطهری دانشگاه امام صادق (علیه السلام) و به همت معاونت پژوهشی دانشکده ی الهیات، معارف اسلامی و ارشاد برگزار شده است.
موضوع مورد بحث ما نظریه های معناشناسی دستوری و کاربرد آن در مطالعات قرآنی است. واقعیت آن است که این نوع بحثها معمولاً با یک گفتگوی ساده شروع می شود و آنگاه شکل برنامه ای جدی به خود می گیرد. در عین حال شاید زمان اجرا هم حرف چندانی برای گفتن نباشد. منظور از معناشناسی دستوری در اینجا معناشناسی مبتنی بر گرامر است و این که برخی افراد از این عبارت برداشت های تجویزی می کنند باید اصلاح شود. برای ورود به بحث باید عرض کنم که علت انتخاب این موضوع، ناآشنا بودن نسبی این بحث با حوزه ی قرآنی است. ورود یک اندیشه ی معناشناختی به حوزه ی مطالعات قرآنی – اگر اشکال سنتی و کلاسیک آن را در قرون گذشته نادیده بگیریم و منظورمان دیدگاه های معناشناسی به معنای علم نوین معناشناسی باشد- حداقل چیزی حدود نیم قرن سابقه دارد. همچنین بد نیست بدانید که نیمی از این بحث تا حد زیادی دست نخورده باقی است و شاید تشویقی برای دوستان باشد که در این زمینه وارد کار شوند؛ به خصوص این که استقبال از حوزه ی معناشناسی در رشته ی قرآن و حدیث زیاد شده و رساله های فراوانی در این خصوص نوشته می شود. ما در حوزه ی معنا، دو نوع معنا را بررسی می کنیم؛ یکی رابطه ی واژه ی نص و معنا و دیگری معنا در نظام معنا که در این خصوص در واقع رابطه ی معنا با معنا سنجیده می شود، بدون آنکه گفتگویی درباره لفظ به میان آوریم؛ تأکید ما در این مباحث نیز بیشتر بر بخش دوم مباحث معناشناسی است. گاهی اوقات مطالعه ی ما از معنا صرفاً توصیفی است؛ یعنی سعی می کنیم معنا را با استفاده از ابزارهای زبانی که در اختیار داریم تبیین کنیم که این نوع مطالعه، بسیار سطحی و بدون عمق است، اما گاهی اوقات در حوزه ی بررسی فواید معناسازی حرکت می کنیم؛ یعنی می خواهیم ببینیم این معنا اساساً چگونه ساخته شده است. مطالعه ی توصیفی در حوزه ی معنا شباهت زیادی به بعضی کتاب های لغت پیدا می کند که لغتی را می آورند و مطالبی درباره ی معنای آن توضیح می دهند. این مطالعه در درجه ی اول از عمق چندانی برخوردار نیست، ولی با بررسی این موضوع که این معنا با ترکیب چه عوامل و عناصری به وجود آمده است، مطالعه ی معناشناسی ما عمیق تر خواهد شد.
در فرایند معناسازی سه عامل مهم (دو عامل درون زبانی و یک عامل که گاهی درون زبانی و گاهی برون زبانی است) دخیل اند؛ وقتی در زبان فارسی اصطلاحاً می گویند فلانی آدم فروش است، حداقل دو رابطه ی دستوری جدی در آن وجود دارد که این کلمه را معنادار کرده است؛ اما چیزی که در کنار این دو عامل اهمیت دارد، کانتکس (contex) یا بافت زبان است. ما به راحتی درک می کنیم که آدم فروش با مس فروش و گل فروش و کبریت فروش تفاوت دارد؛ وقتی می گوییم گل فروش، یعنی کسی که دقیقاً گل را می فروشد و معنای فروختن یعنی همان معنی بیع وشراع که از آن می فهمیم، ولی مراد از آدم فروشی این نیست که خرید و فروشی انجام شده باشد؛ بلکه ما این فعل را تعبیر به فروختن می کنیم و می گوییم فلان کس مثلاً دوست خود را لو داده یا مشکل دیگری برایش ایجاد کرده است؛ پس در اینجا پای عامل سومی به میان می آید که همان بافت است. بافت می تواند درون زبانی (مقالیه) و برون زبانی (حالیه) باشد. در مطالعات قرآنی، بیشتر کارهای صورت گرفته در مقوله ی معناشناسی، تحلیل عناصر واژگان است. ده ها نفر را سراغ داریم که به معناشناسی در حوزه ی قرآن پرداخته اند و بدون استثناء همه ی آنها تکیه بر عناصر واژگانی داشته اند، ولی تا به حال این دو موضوع دیگر یعنی روابط دستوری و نقش بافت در حوزه ی معناشناسی به طور جدی بررسی نشده است.
نام «چامسکی» را همه شنیده اید و نام او به عنوان کسی که در حوزه ی زبان شناسی تحول ساز بود، آشناست. چامسکی به طور خاص به نکته ای در زبان توجه کرد که باعث شد این شخصیت همچنان برجسته و پراهمیت بماند و آن ویژگی، زایشی بودن زبان بود. مهمترین نکته ای که توجه چامسکی را به خود جلب کرد، این بود که اگر زبان واقعاً دارای سلسله ای از واژگان و روابط دستوری است که ما با اینها کار می کنیم و جمله می سازیم، تعداد لغاتی که یک کودک تا رسیدن به سن بلوغ می آموزد، قطع نامحدود نیست؛ این لغات بسته به محیطی که شخص در آن قرار گرفته، ممکن است هزارو سیصد، چهارصد یا مثلاً ده هزار لغت باشد، ولی قطعاً بی نهایت نیست. همچنین شمار قواعد و روابط دستوری که هر فرد یاد می گیرد تا بتواند زبانی را تا حد قابل قبولی صحبت کند، محدود است. با این حال، کسی که می خواهد به زبان مادری صحبت کند، می تواند بی نهایت جمله بسازد. این معجزه ی زبان از کجا می آید؟ تا زمان چامسکی کسی نتوانسته بود به این سؤال پاسخ دهد. چامسکی در واقع تعریفی ارائه داد که از زمان او به نام Generative Grammer یا گرامر زایشی شناخته شد و بعد از آن هم تقریباً مورد قبول اغلب زبان شناسان قرار گرفت. چامسکی معتقد بود علت عمده ی این معجزه، از گرامر زبان نشأت می گیرد، نه عناصر واژگانی. چون افراد می توانند عناصر واژگانی را به کار گیرند و در بافت های مختلف، گزینش هایی در آن صورت دهند، ولی به راحتی نمی توانند عناصر واژگانی را دستخوش تغییر کنند؛ لغتی که به یک معناست، تا زمانی که مورد توافق جمع قرار نگرفته باشد، کسی نمی تواند به راحتی آن را در معنای دیگری به کار برد تا ادعا کنیم قدرت بی نهایت معناسازی از عناصر واژگانی نشأت گرفته است؛ در حالیکه گرامر می تواند این معجزه را به وجود آورد.
چند عامل در دستور زبان وجود دارد که امکان چین اعجازی را فراهم می کند؛ اولین عامل، تکرارپذیری در یک فرمول دستوری است. ساده ترین نوع جمله از فاعل، فعل و مفعول تشکیل شده است، مثلا حسن حسین را دید؛ ولی الزاماً همه ی جملات چنین ترکیب ساده ای ندارند. در بعضی جمله ها این امکان وجود دارد که جملات یا شبه جملاتی را درون جملات دیگر قرار دهیم؛ مثلا می گوییم زمانی که حسین از پنجره بیرون را نگاه می کرد، حسن حسین را دید. اینجا باز هم تعبیر حسن حسین را دید وجود دارد، ولی جمله ی دیگری هم درون آن قرار داده شده است؛ باز درون این جمله می توانیم جمله ی دیگری را اضافه کنیم و بگوییم زمانی که حسین از پنجره بیرون را نگاه می کرد و حسن به پای در رسیده بود، حسین را دید؛ و همین طور امکان دارد که این جمله را باز کنیم و جملاتی دیگر درون آن قرار دهیم. در اینجا منظورمان از تکرار، تکرار یک ساختار است، دومین ویژگی، وجود پارادایم های معنایی است که به متکلم اجازه می دهد در یک بافت واحد، تعداد کثیری از گزینش ها را صورت دهد؛ مثلا در همین تعبیر حسن حسین را دید، ما به جای حسین انتخاب های زیادی می توانیم داشته باشیم. همچنین به جای حسن نیز می توان انتخاب های متعددی داشت؛ به عبارت دیگر شمار افرادی که می توانند مفعول فعل دیدن قرار گیرند، بی نهایت است. همچنین شمار پارادایم هایی که می توانند جایگاه فاعلیت را در این جمله بازی کنند، بی نهایت است. چامسکی معتقد است ویژگی زایشی بودن زبان که موجب می شود فرد پس از آموختن تعداد محدودی لغت و قاعده، بی نهایت جمله بسازد از همین عنصر گرامر و روابط دستوری سرچشمه می گیرد، نه از عناصر نگارشی. البته همه با چامسکی در این زمینه موافق نیستند و آنچه افراد با آن موافقند، خود Generative بودن زبان است. همه قبول دارند که زبان، این ویژگی زایشی را دارد، اما این که این ویژگی زایشی از کجا سرچشمه گرفته، محل اختلاف است.
در مباحث دستوری یک مشکل جدی وجود دارد که در عناصر واژگانی وجود ندارد. در آنجا ما بیشتر با یک سلسله فرمول سر و کار داریم، در حالی که وقتی با عناصر واژگانی کار می کنیم، عمدتاً با مفاهیم ملموس در ارتباط هستیم. شاید این یکی از اصلی ترین علت های پرهیز محققان معناشناسی از ورود به حوزه ی دستور است.
یک سؤال جدی هم می تواند در اینجا وجود داشته باشد و آن این است که آیا پرداختن به این موضوع، درعمل مشکلی از مشکلات ما را حل خواهد کرد؟ واقعیت قضیه این است که در بسیاری از موارد، ما ممکن است بتوانیم بن بست هایی را با استفاده از یک تحلیل معناشناسی دستوری حل کنیم که این با روش های سنتی معناشناسی چندان سازگاری ندارد؛ فرض کنید در پدیده ای مثل پدیده ی استفهام های قرآنی -فارغ از این که این استفهام دقیقاً در چه موردی انجام می گیرد- طبقه بندی و در یافتن معانی هر یک از آنها می تواند بسیاری از مشکلات را برای ما حل کند؛ در حالی که نگاه جزءنگر به آنها بدون این که شخص بخواهد ویژگی های دستوری را در نظر داشته باشد، ره به جایی نخواهد برد؛ وقتی می گویند: «یسئلون أیان یوم القیامه» می توان با نگاه جزئی وارد اصل مسأله شد که داستان قیامت چیست؟ آیا از زمان برگزاری قیامت می توان سؤال کرد؟ چه کسانی اساساً از زمان قیامت سؤال می کنند؟ و بسیاری از سؤالات دیگر در قرآن مطرح می شود که اصلاً ممکن است ارتباطی با این موضوع نداشته باشد و ما خیلی راحت از کنار آنها بگذریم؛ در حالی که به لحاظ معناشناختی خیلی راحت می توانستیم استفهامات قرآنی را تقسیم کنیم و پارادایم های مختلف را در آن در نظر بگیریم. با این پارادایم ها فوراً به سلسله ی تقسیماتی می رسیم و برای هر کدام از آنها معنایی ارائه می دهیم. بعد از اینکه این معنا را ارائه دادیم، طبیعتاً استعداد کافی را پیدا خواهیم کرد که عناصر واژگانی را هم در آن فرمول تزریق کنیم و به معنای متکامل تری برسیم. در حالی که در حالت قبل، ما مستقیماً به سراغ آن عناصر مفهومی جمله می رفتیم و عناصر آن را زیر ذره بین می گذاشتیم. وقتی که به ترکیب می رسید خیلی سرسری با همان آموخته های قبلی که از صرف و نحو داشتیم، با آن برخورد می کردیم و هرگز این نکته که اساساً ممکن است در اینجا با یک ترکیب نحوی معنادار مواجه باشیم، در ذهن ما وجود نداشت. البته وقتی ما در خصوص گرامر صحبت می کنیم، دوستان تصور نکنند که منظورمان فقط صرف و نحو به معنای باستانی خودش است. به هر حال، پیشرفت های دیگری که در زمینه های مختلف زبانشناسی صورت گرفته است، در حیطه ی گرامر و گرامر شناسی هم صادق است. امروزه بسیاری از مسائل در گرامر مورد بحث و توجه قرار می گیرد که قبلاً هیچ صحبتی درباره ی آن مطرح نبوده است. اگر موضوع برای دوستان جالب باشد و تصمیم گرفتند به معناشناسی دستوری بپردازند، به گرامر هم نگاه مجددی بیندازند و تصور نکنند که گرامر همان چیزهایی است که در Grader English یا در جامع المقدمات می خوانده اند.
من برای این که قدری وارد داستان شویم و این قدر از حاشیه به قضیه نگاه نکنیم، سعی می کنم بعضی از نظریه های مهم مطرح در حوزه ی معناشناسی دستوری را بیان کنم و این نکته را که وقتی ما می گوییم نظریه های معناشناسی دستوری، منظورمان دقیقاً این است که در حوزه ی معناشناسی، برخی معناشناسان عناصر واژگانی را مبنای معناشناسی قرار می دهند و گرامر برای اینها در رده ی بعد قرار می گیرد. در حالی که بعضی معناشناسان دیگر به دستور توجه می کنند و عناصر واژگانی برای آنها جنبه ی فرعی دارد. اگر ما بخواهیم یک تقسیم بندی منطقی را هم ارائه کنیم، می توانیم بگوییم تقریباً ویژگی اول مربوط به معناشناسان با حوزه ی قاره ی اروپاست و برخورد دوم، برخوردی است که معمولاً در بین زبان شناسان آمریکایی رواج دارد. زبان شناسان آمریکایی، نظریه های دستوری معناشناسی را بیشتر مدنظر قرار داده اند که از جمله ی آنها شخص چامسکی است.
اولین نظریه ای که در واقع باید به طور جدی به آن توجه کنیم، نظریه ای است که به استاندارد تئوری یا نظریه ی “interpretive semantics” معروف است. البته همین جا از دوستان دعوت می کنم که اگر زمانی دیدگاه های چامسکی برایشان جالب شد، در نظر داشته باشند که در حوزه ی معناشناسی، ما چامسکی یک داریم، چامسکی دو داریم و چامسکی سه. چون چامسکی در حوزه ی زبان شناسی دستوری در سه برهه از زندگی طرفدار سه نظریه ی متفاوت بوده است. چامسکی که در interpretive seinantics مورد نظر است، چامسکی بعد از سال ۱۹۵۷ است که دیدگاهش متحول می شود و نهایتاً در ۱۹۶۵ کاملاً به این مکتب می پیوندد. تا سال ۱۹۵۷ چامسکی مطلقاً برای semantics جایگاه مهمی قائل نبود و اصلاً تا سال ۱۹۵۷ نمی توان چامسکی را به هیچ عنوان جزء معناشناسان تلقی کرد. بعد از سال ۱۹۵۷ که چامسکی دیدگاه افراطی خود را در خصوص زبان مطرح کرد و تقریباً جایگاه خاصی برای عنصر معنا در نظر نگرفت، به تدریج حتى در خود آمریکا هم مورد نقد قرار گرفت. این نقد، موجب ایجاد نظریه ای شد که به interpretive semantics شهرت دارد و ما درباره ی آن توضیح خواهیم داد. در سال ۱۹۶۵ حتی خود چامسکی نقد را پذیرفت و خود به دایره پذیرفتگان و نظریه پردازان interpretive sennanticsپیوست.
1 دیدگاه
با سلام و احترام و تشکر از مطلب بالا. در کتاب معنی شناسی واژگانی گیررتس در بخش جریان زایشی گرا، سه نوع نظریه معنی شناسی تحت عنوان معنی شناسی کتز، معنی شناسی زایشی و معنی شناسی تعبیری تشریح شده است که ابتدا کتز و فودور با الهام از دستور زایشی، معنی شناسی ای را مطرح کردند که مولف کتاب آن را معنی نشاسی کتز نامیده است. سپس با تاثیر این معنی شناسی در نظریه پردازان دستور زایشی به ویژه چامسکی، که بها را با معنی می داد تا دستور، معنی شناسی زایشی به وجود آمد که در آن علاوه بر معنی، به دستور هم بها داده می شد. این همان تاثیری است که در مطلب بالا بیان شده است. سپس در واکنش دستوریان به این نوع معنی شناسی، معنی شناسی تعبیری شکل گرفت که در آن علاوه بر دستور ، به معنی هم بها داده می شد. حال سوالی که با خواندن مطلب بالا برای بنده پیش آمد اینست که منظور استاد پاکتچی از معنی شناسی دستوری، همان جریان زایشی گراست که در کتاب گیررتس به آن پرداخته شده یا بر یک از نظریه های معنی شناسی کتز یا زایشی در آن کتاب قابل تطبیق است؟