مقدمه
یکی از مباحثی که به طور جدی در حوزه مطالعات تفسیر مطرح است و بدون توجه به آن نمی توانیم تحلیلی جامع از مسیری که تفسیر در قرن حاضر طی کرده، داشته باشیم، جریان پرهیز از تفسیر و گریز به تدبر است. این جریان مدعی است که نمی خواهد وارد تفسیر شود ولی جالب اینکه وقتی آثار آنها را بررسی می کنید متوجه می شوید چیزی جز تفسیر نیست. مثلاً کتاب «پرتویی از قرآن»[۱] را به عنوان تفسیر میشناسیم اما چرا نویسنده نمیخواهد اسم تفسیر بر آن بگذارد، سؤالی است که باید جواب قانع کننده ای داشته باشد.
در مباحث گذشته راجع به ویژگیهای قرن حاضر، بیان شد که یکی از این ویژگیها به دلایلی مثل گسترش سواد عمومی در بین مردم، گسترش وسایل ارتباط جمعی و صنعت چاپ، گرایشی در حوزه آموزههای دینی به وجود آمد که در اختیار مخاطب قرار بگیرد و در واقع نیازهای عامه مردم را بر طرف کند.
منشأ اصلی به وجود آمدن این فکر، این بود که دیگر لازم نیست یک نفر به جای همه فکر کند و افکارش را در کتابی بنویسد تا بقیه از افکار او استفاده کنند، بلکه باید شرایطی پیش بیاید که مخاطب هم، درگیر فکر کردن و فهمیدن در مورد قرآن شود.
مخاطب قرن بیستم ترجیح میدهد به نحوی خودش هم در فهم نقشی داشته باشد و مفسران هم تا حدی این نقش را به رسمیت شناخته اند، لذا طیفی از تفاسیر قرن حاضر با چنین رویکردی نوشته شدهاند. البته همچنان تفاسیری هم وجود دارند که کاملاً به سبک کلاسیک نوشته شدهاند مثل تفسیر «المیزان»،[۲] «البصائر»[۳] و مستنبط تبریزی.
طیف تفاسیر قرن بیستم به دنبال نیازها و خواستههای مخاطب خودشان در حوزه تفسیر قرآن هستند و می توانیم به آنها تفسیر به معنی عام بگوئیم، چرا که هدف اصلی شان، پاسخگویی به نیازهاست تا تفسیر قرآن.
در رابطه با تفاسیر تدبری در دو حوزه روش و مبانی چندین سؤال مهم می توان مطرح کرد. سوالاتی که در حوزه روش این گونه تفاسیر مطرح هستند اینکه؛ معنای این نوع تدبرگرایی و پرهیز از تفسیر چیست؟ آیا مفسر نظری درباره آیات نمیدهد و فقط قصد دارد اطلاعاتی در اختیار خواننده قرار دهد تا خودش به نتیجه برسد؟ آیا معنای این نوع تدبرگرایی، شریک کردن مخاطب در فهم قرآن است؟ نتیجهگیری هایی که در این نوع کتب مشاهده می کنیم نظر شخصی نویسنده است و می تواند در معرض نقد قرار گیرد یا دستورالعمل های قرآنی است که باید تبعیت شود؟
سوالاتی نیز در حوزه مبانی تفاسیر تدبری مطرح می باشد چرا که تدبر نیاز به مبانی فلسفی و کلامی دارد و اگر بپذیریم افراد میتوانند برداشتهای خاص خودشان را از قرآن داشته باشند، در آن صورت باید به این سؤالات پاسخ دهیم که قرآن تحمل چند نوع فهم را دارد؟ آیا قرآن به زبانی نازل شده که برای عموم قابل فهم است یا تخصص ویژه ای برای فهم آن مورد نیاز می باشد؟ آیا فهم و درک قرآن شرایط خاصی دارد؟ اگر فهم قرآن نیازمند شرایط خاص می باشد پس چرا در قرن بیستم درحالی که میدانیم مردم این شرایط را ندارند، به آنها اجازه تدبر در قرآن داده می شود؟
این موارد، سؤالات مهمی هستند که در حوزه تدبرگرایی با آن مواجه ایم و پاسخ به آنها ویژگی تفاسیر تدبری در قرن حاضر را نیز مشخص می کند.
۱. ویژگی های تفاسیر تدبری در عصر حاضر
۱-۱. گسست گرایی و بازگشت به بنیادها
برای آشنایی با ویژگی تفاسیر تدبری ابتدا بحث را از سید قطب، صاحب کتاب «فی ضلال القرآن» شروع می کنیم، چرا که او در واقع یکی از پیشگامان در این حوزه و جزو اولین کسانی است که شروع به نوشتن تفاسیر روشنفکری و اصلاح طلبانه در عصر حاضر کرده است.
سید قطب در مقدمه کتاب خودش می گوید: این کتاب، تفسیر نیست، ولیکن وقتی آن را مطالعه می کنید، دقیقاً تفسیر است همان گونه که پرتوی از قرآن تفسیر است. پس چرا این افراد تأکید دارند که اسم کتب خودشان را تفسیر نگذارند؟
شاید بتوان گفت که این، یک نوع فضاشکنی و هنجارشکنی است و می خواهند بگویند اگر فردی در زمینه آیاتی از قرآن تأملی داشته، می تواند آنها را بیان کند و لازم نیست حتماً به عنوان تفسیر بنویسید، لکن اکنون نمی خواهیم به قضیه این گونه نگاه کنیم و برای اینکه بتوانیم مدعای خود را اثبات کنیم لازم است که به صورت استقرائی و تاریخی به بررسی این جریان بپردازیم.
به این منظور ابتدا باید به بررسی کتبی که تا قبل از عصر حاضر با عنوان تفسیر نوشته شده اند بپردازیم. با بررسی اجمالی این کتب این نکته آشکار می شود که بر این تفاسیر، سنتی حاکم است و در اغلب آنها یک نوع روابط بینامتنی وجود دارد یعنی مفسران، مرتب به تفاسیر گذشته ارجاع داده اند و گویی یک سلسله روابط زنجیره ای بین این تفاسیر بر قرار شده است.
به این ترتیب به نظر میرسد در حوزه تفسیر قرآن یک سری حلقههای درهم تنیده شده وجود دارد که ارتباط ساختاریشان با قرآن نیست، بلکه با خودشان است. به عنوان مثال فردی مثل طبری تفسیری در حوزه اهل سنت مینویسد که بر اساس آن چندین تفسیر دیگر مثل تفسیر «الکشف و البیان»[۴] و «تفسیر القرآن الکریم»[۵] از «ابن اثیر» و مواردی دیگر نوشته میشود.
از آن طرف در حوزه شیعه هم فردی مثل «شیخ طوسی» با استفاده از تفسیر «طبری»، تفسیر «ابومسلم اصفهانی»[۶] و تفسیر «علی بن عیسی رمانی»[۷] شروع به نوشتن کتاب «التبیان فی تفسیر القرآن» میکند و کمی بعد افرادی همچون «طبرسی» و «ابوالفتوح رازی» بر اساس تفسیر تبیان، مجموعه تفاسیر دیگری مینویسند و همین طور این جریان ادامه دارد و گویی روابط زنجیرهواری بین آنها وجود دارد و هیچ مفسری فهمش را از صفر شروع نمیکند و در مواجهه با قرآن بنا را بر فهمهای گذشتگان میگذارد.
نهایت این است که سعی میکند بین اقوال یکی را ترجیح دهد یا حداکثر در بهترین شرایط، قول جدیدی به آنها اضافه کند ولی هیچ گاه اقوال گذشتگان نادیده گرفته نمیشوند و لذا در یک نگاه منتقدانه باید گفت که علم تفسیر بعد از مدتی، به زنجیر آهنینی تبدیل شده که بسیار سنگین است و موجب کُندی حرکت مفسران آینده خواهد شد و اجازه فهم و تدبر در قرآن را از آیندگان خواهد گرفت.
افرادی امثال سید قطب با این انتقاد نسبت به تفاسیر مواجه بودند و با مفهوم تفسیر به معنی کوشش برای تبیین معانی و کنار زدن پرده ها مخالفتی ندارند، بلکه تنها با سنت تفاسیری که بر پایه یک سلسله روابط بینامتنی، مجموعه تفاسیر را به یک زنجیر تبدیل کرده، مشکل دارند.
لذا در تفسیر «فی ضلال القرآن» یک نوع گسست کامل نسبت به سنت تفسیری را مشاهده می کنید که به هیچ تفسیر پیش از خودش ارجاع نمیدهد و می خواهد مستقیم با قرآن وارد گفتگو شود.
گسستگرایی و بازگشت به بنیادها و متون اولیه دینی مثل قرآن از جمله شاخصه های عصر حاضر می باشد و به نظر می رسد حرف بسیار زیبایی است ولیکن «کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِل» چرا که بازگشت به قرآن بسیار خوب است اما نتیجه نادیده گرفتن سنت تفسیری اصلاً خوب نیست.
البته سید قطب نمونه افراطی این جریان است و در عصر حاضر نمونه های دیگری هم داریم که بنیادگرای معتدل می باشند به این معنی که ارتباطشان را به طور کلی با تفاسیر گذشته قطع نمیکنند اما در ارتباط با تفاسیر پیشین گزینش گرانه عمل میکنند و فقط به بعضی از تفاسیر اهمیت میدهند و بیش از اندازه خودشان را درگیر سنت تفسیری نمیکنند. تفسیر «المنار» و «روحالمعانی»[۸] نمونه ای از این نوع بنیادگرایی معتدل می باشند.
۱-۲. پالایش سنت های تفسیری گذشته
برخی از اندیشمندانی که در حوزه تفاسیر تدبری وارد شده اند، سعی کردند پالایشی در سنت های تفاسیر گذشته انجام دهند چرا که قطعاً همه سنت تفسیری گذشته غلط نبوده است. مثلاً در بین مفسران کاملاً رایج بوده است که برای تفسیر آیه ابتدا به مسائل زبان شناختی همچون؛ لغت، نحو و مباحث بلاغی آن میپرداختند چون برای فهم متن عربی لازم بوده است.
بخش دیگری که مفسران از آن برای فهم و تفسیر آیه استفاده میکردند، منابع نقلی و روایات پیامبر(ص) و ائمه(ع) بوده است. مطلب دیگری که مفسران از آن برای تفسیر سنتی استفاده می کردند، مباحث علمی بوده چون هر کدام از مفسران نسبت به علمی که در آن تخصص داشتند، سعی می-کردند از آن برای فهم و تبیین آیات استفاده کنند. مثلاً امام فخر رازی از مباحث علم کلام، ملاصدرا از مباحث فلسفی و «قرطبی»[۹] از فقه برای تفسیر قرآن استفاده می کردند. بنابراین با سه طیف مختلف از اطلاعات در تفاسیر سنتی مواجه هستیم؛ اطلاعات زبان شناختی و ادبی، اطلاعات نقلی و طیف سوم اطلاعات دانشی یا علمی.
برخورد متدبران قرن حاضر با این سه طیف از اطلاعاتی که در تفاسیر سنتی وجود داشت متفاوت بوده است. در رابطه با مباحث زبان شناختی و ادبی هیچ دلیلی برای نفی آن وجود نداشت و هیچ کدام از مفسران تدبری در مقام نفی این مطلب بر نیامدهاند، اما در رابطه با اخبار و احادیث نقلی با نقدهای خیلی جدی مواجه-ایم.
به عنوان مثال در کتاب «فی ضلال القرآن» هیچ گونه اثری از اخبار و روایات مشاهده نمی کنید، چرا که مفسرین سنت گریز، اقوال صحابه و تابعین را رأی خودشان میدانند و از آنها استفاده نمی کنند.
دلیل دیگری که این دسته از مفسران مطرح می کنند، نوع کیفیت سند این اخبار است. اقوالی که از پیامبر(ص) نقل شده بسیار کم است و آن هم قابل مناقشه؛ چون سند موثقی ندارند. اخباری نیز که از ائمه(ع) در حوزه شیعه گردآوری شده همین وضعیت را دارند و به نظر میرسد همان فکری که در حوزه اهل سنت در رابطه با اقوال صحابه و حجیت آنها وجود داشته، عیناً فضای شیعه را نیز تحت تأثیر خودش قرار داده است.
اطلاعاتی نیز که مربوط به رشته علمی و دانش شخصی مفسر بوده است، از طرف مفسران متدبر نفی شده است چرا که مجدداً یک سری روابط بینامتنی را بر تفسیر تحمیل میکند. مفسران متدبر معتقدند رشته های علمی باید از قرآن درس بگیرند، نه اینکه قرآن در سایه علوم مختلف تفسیر و فهم شود و به عبارتی با تفاسیر فلسفی و عرفانی که از جمله تفاسیر موضوعی به حساب می آیند، مخالفند.
۱-۳. بهره گیری از ساختار قرآنی
با حذف اخبار نقلی و مباحث علمی از تفاسیر و تنها پرداختن به مباحث زبانشناختی، خلاءی در حوزه تفسیر پیش می آید و در میان برخی اندیشمندان عصر حاضر این سوال مطرح می شود که آیا تنها اطلاعات زبانی و ادبی برای فهم قرآن کافی است؟ آیا یک فرد با خواندن لغت و دستور زبان و صرف و نحو عربی میتواند قرآن را بفهمد؟ تدبر در قرآن چه ساختاری دارد و مفسران متدبر بر اساس چه ساختاری به تدبر در قرآن می پرداختند؟
مفسران متدبر مدعی هستند که ساختار تدبر خودشان را از قرآن گرفته اند چرا که قرآن برای خودش یک زبان و اسلوب بیانی دارد و بر اساس آن وارد تدبر قرآن شده اند. با شناخت اینکه چه رابطهای بین آیات مختلف در سورههای مختلف وجود دارد و اسلوبهای بیانی قرآن چیست، می توانیم ساختار حاکم بر قرآن را کشف کرده و در قالب آن، تدبری در قرآن داشته باشیم.
به نظر متدبران فهم قرآن باید با تکیه بر ساختار جامع قرآن باشد و اگر بخواهیم به فهم دقیق از قرآن دست یابیم می بایست دو طیف از اطلاعات را در اختیار داشته باشیم؛ طیف دانشهای زبانشناختی و طیف دانش به ساختار جامع قرآن.
به همین دلیل آنان معتقدند برخورد مقطعی با یک آیه یا یک سوره نمی تواند موجب درک کاملی از معنای آن آیه یا سوره باشد. به عنوان مثال برای فهم آیاتی که در رابطه با انسان و کرامت انسانی بیان شده، لازم است به آیاتی همچون؛ «إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعا»،[۱۰] «وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا»،[۱۱] «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَه»[۱۲] و در کنار آن به آیات دیگری مانند «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقین»[۱۳] مراجعه کرد. وقتی این آیات در کنار یکدیگر قرار میگیرند، مفهوم کامل و جامع تر را منتقل می کنند.
۱-۴. بهره گیری از مباحث زبانشناختی
بحث جدیدی که در رابطه با تفاسیر تدبری مطرح میشود این است که آیا آنچه در مباحث زبانشناختی و ادبی در اختیار داریم و توسط مفسران مورد استفاده قرار گرفته، برای تفسیر و تدبر در قرآن کافی است یا نه؟ بخشی از اطلاعات زبانی ما مبتنی بر اشعار جاهلی و بخش دیگر مبتنی بر آثار مؤخرین است که در قرون ۳ و ۴هـ زندگی می کردهاند و لذا اقوال آنها برای فهمیدن زبان قرآن حجت نیست و به نظر میرسد با دانش صرف و نحو افرادی همچون «سیبویه» و «کسائی» نمی توانیم به فهم دقیقی از معنای آیات قرآن دست پیدا کنیم.
این مسائل توجه محققان حوزه تدبیر را به خودش جلب کرده و باعث شده در بین این نوع از مفسران شاهد گرایش به مطالعات ادبی و بازسازی ابزارهای زبانی برای فهم قرآن باشیم و به همین دلیل است که فردی مثل سید قطب که در آمریکا با مباحث نقد ادبی و سبک شناسی مدرن آشنا شده، هنگامی که به مصر باز می گردد مشغول نوشتن آثاری در راستای بومی کردن مباحث زبانشناسی در حوزه قرآن می شود و کتابهایی مثل «التصویر الفنی فی القرآن الکریم» مینویسد که ترجمه عربی یک اصطلاح غربی است و برای اولین بار نظریه «A-I» را مطرح میکند.
تصویر فنی[۱۴] یا صور خیال یکی از مباحثی است که در حوزه ادبیات غرب به طور جدی مورد مطالعه قرار گرفته و در ایران نیز آقای «شفیعی کدکنی» کتابی تحت عنوان «صور خیال در ادب فارسی» نوشته که در آن یک سری مباحث تئوریک در رابطه با صور خیال مطرح کردهاند.
صور خیال در واقع همان مفهوم سازی در حوزه ادبیات می باشد که موجب به وجود آمدن فضای ادبی می شود. به عنوان مثال وقتی دیوان حافظ را میخوانید یک میکده را با تمام جزئیات و اجزاء به تصویر کشیده یعنی یک فضای ادبی ساخته و به واسطه آن به صورتگری و آفرینشهای هنری دست زده است.
سید قطب در کتاب التصویر الفنی به وسیله ابزارهای ادبی و زبانی به بازسازی و تکمیل قصص قرآن می پردازد و فضایی را مبتنی بر قوه تخیل پیاده می-کند که البته با مخالفتهایی هم مواجه می شود، چرا که در نگاه اول به نظر می رسد می خواهیم قرآن را به وسیله تخیل بازسازی کنیم و لذا سریع موضع می گیریم که قرآن یک کتاب واقعی است و از واقعیات صحبت میکند.
تخیل یک اصطلاح ادبی است و زمانی که کسی برای خلق کردن یک کلام زیبا کوشش میکند در واقع از قوه تخیل کمک گرفته است، همان گونه که یک نقاش یا شاعر برای خلق یک تابلو یا یک شعر از قوۀ تخیل خود استفاده می کنند و به طور کل هر امر هنری نیاز به تخیل دارد.
این موارد در مورد بشر صادق است اما آیا در رابطه با خداوند هم صادق است؟ برای پاسخ ابتدا باید مسائل کلامی خودمان را درباره قرآن حل کنیم و به این بحث بپردازیم که زبان قرآن که شکل نازل شده کلام الهی به زبان بشری است، به چه معناست.
آنچه مسلم است اینکه خداوند به کلام بشر صحبت کرده و همان گونه که عربها به درخت، شجره میگفتند، قرآن نیز فرموده: «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَه»[۱۵] حال آیا میتوان گفت تا آنجا که به لغت و صرف و نحو مربوط میشود، زبان بشری است و به محض اینکه به فنون ادبی پرداخته شود، زبان غیر بشری میشود یا اینکه فنون ادبی هم بخشی از زبان هستند و بشری بودن آنها هم صادق است. این مسائل یک بحث کلامی است و باید در جای خودش مورد بررسی قرار گیرد.
۱-۴-۱. گسترش جریان ادبی در مصر
پس از اینکه سید قطب نظریه اش را در رابطه با صور خیال مطرح می کند و به صورت عملی در رابطه با قرآن آن را بسط می دهد، جریانی در مصر فعال می شود که نقش مهمی در تحولات صد ساله اخیر در حوزه تفسیری جهان عرب داشته و موجب می شود در دانشگاه الازهر، دانشکدهای به نام «کلیه الآداب» به وجود آید که در زمینه ادبیات عرب فعالیت دارد.
از جمله شخصیت های این جریان «طه حسین» می باشد که ابزارهای جدیدی را در زمینه نقد و مطالعه ادبی ایجاد کرده است. فرد دیگر «امین الخولی» است که بزرگترین نظریه پرداز مطالعات ادبی در دوره معاصر به شمار می آید و آثار متعددی در حوزه مباحث ادبی قرآن مانند مقاله «تفسیر» در دایرۀ المعارف الاسلامیه تألیف کرده است.
بعد از امین الخولی شاهد ادامه افکارش در افرادی همچون «علی عبدالرزاق»، «محمد خلف الله» و «نصر حامد ابوزید» هستیم که به دنبال نوعی تحول در ابزارهای تدبر در قرآن می باشند لذا علاقه به مباحث زبان شناسی و نشانه شناسی نوین گسترش می یابد.
نصر حامد ابوزید با هرمنوتیک غرب آشنا شده و سعی میکند آن را در حوزه تفسیر وارد کند و مقاله «مقدمهای بر نشانه شناسی» وی، گامی است در راستای اینکه ابزارهای زبان شناختی مفسرین گذشته محدود بوده و باید از ابزارهای گستردهتری در این زمینه استفاده کرد.
علت اینکه این مباحث را با مصر شروع کردیم این است که مصر در حوزه جریانهای تفسیری معاصر پیشگام و پیشتاز بوده و با توجه به اینکه ایران هم بیشتر از جریانهای مصر تأثیر پذیرفته، لازم بود با فضای حاکم بر مطالعات حوزه تفسیر در مصر آشنا شویم.
به عنوان نمونه در داستان حضرت سلیمان و ملکه سبا که می گوید: «قیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّهً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَواریرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»،[۱۶] اصل داستان وارد شدن ملکه سبا به این سالن و بالا زدن دامن خویش می باشد. در این عبارات لغت مشکلی نیست و معنای کلمات را متوجه می شویم و به نظر می رسد ابهام خاصی در آیه وجود ندارد اما در کتاب «التصویر الفنی» اصلاً با قضیه این طور برخورد نمیشود و بحث بر این است که این تالار، چگونه تالاری بوده است و چه ضرافت هنری در آن به کار رفته که موجب شده شخصی مثل ملکه سبا که خودش اهل هنر و زیبایی بوده و تخت پادشاهی بسیار زیبایی هم داشته، با دیدن این تالار گمان کند کف تالار را موجی از آب پوشانده و دامن خودش را بالا می زند و نکته مهمتر اینکه برای ملکه سبا بعد از دیدن این تالار چه اتفاقی می افتد که باعث می شود بگوید: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین» و با چه معجزهای مواجه شده است که متنبه شده و به حضرت سلیمان ایمان می آورد؟
همان طور که گفتیم هدف تفاسیر تدبری عصر جدید این است که بین آیات ارتباط برقرار کنند، لذا این نکته مهم است که چه ارتباطی بین وارد شدن ملکه سبا به تالار و ایمان آوردن او به حضرت سلیمان وجود دارد. در دیگر داستان های قرآن مشاهده می کنیم که هر معجزه ای در فضای متناسب با آن واقع شده است مثلاً زمانی که اطبا زیاد هستند حضرت عیسی مرده زنده می کند و بیمار شفا می دهد «أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَص»[۱۷] و همچنین وقتی سحره زیاد بودند حضرت موسی اژدهایش را بیرون آورد «وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُون»[۱۸] و طبیعی است این معجزه نیز در مقابل کسی رخ داده که اهل هنر و زیبایی بوده تا ارزش آن را درک کند. اعجاز این داستان را با فهم ظاهری نمیتوانیم درک کنیم و لازم است از ابزارهای صور خیال و تخیل هنری استفاده کنیم.
خانمی به نام «والریا گنزالیف» که اسپانیایی الاصل است کتابی دارد به نام «زیبایی و اسلام»[۱۹] که در آن به تفسیر این آیات با روش صور خیال می پردازد و سعی کرده عناصر محذوف داستان را استخراج کرده و نشان دهد چطور قرآن توانسته با استفاده از تعداد محدودی کلمات، آن چنان سطح تخیل را منتقل کند که با تصور آن می توان به علت ایمان آوردن ملکه سبا دست یافت. وی در این کتاب نظر اسلام درباره زیبایی را مطرح کرده و این روش را در مورد داستان یوسف و زلیخا نیز به کار می گیرد.
[۱]. پرتوى از قرآن؛ آیت الله سید محمود طالقانى، (م ۱۳۹۹ ق)
[۲]. المیزان، علامه سید محمد حسین طباطبائی، (م ۱۴۰۲ ق)
[۳]. البصائر، یعسوب الدین رستگار جویباری
[۴]. الکشف و البیان عن تفسیر القرآن؛ ابو اسحاق احمد بن ابراهیم ثعلبى نیشابورى، ق۵هـ
[۵]. تفسیر القرآن العظیم؛ اسماعیل بن عمرو ابن کثیر دمشقى، ق۸هـ
[۶]. جامع التأویل؛ محمد بن بحر ابومسلم اصفهانی (د۳۲۲ق)
[۷]. الجامع فی تفسیر القرآن؛ علی بن عیسی رمانی (د۳۸۴ق)
[۸]. روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم و سبع المثانی؛ سید محمود آلوسى، (د۱۲۷۰ق)
[۹]. محمد بن احمد بن فرج قرطبی، صاحب کتاب الاحکام القرآن (د۶۷۱ق)
[۱۰]. سوره معارج، آیه ۱۹
[۱۱]. سوره احزاب، آیه ۷۲
[۱۲]. سوره عبس، آیه ۱۷
[۱۳]. سوره مومنون، آیه ۱۴
[۱۴]. «Artistic Imagination»
[۱۵]. سوره بقره، آیه ۳۵
[۱۶]. سوره نمل، آیه ۴۴
[۱۷]. سوره آل عمران، آیه ۴۹
[۱۸]. سوره اعراف، آیه ۱۱۷
[۱۹]. «Beauty and Islam»