در درسگفتارهای منطق، کانت قوه ی حُکم را چونان یک تمثل پیچیده (تصور یک و دو) در یک آگاهی واحد توصیف می کند که در رابطه با تمثلات دیگر به وحدتی می رسند که می توان آن را به عنوان مفهوم در نظر گرفت. این مفهوم تمثلی است که اشیا آنگونه که در دنیای خارج وجود دارند با هم در ارتباط علّی اند. همانگونه که در بخش قبلی گفته شد، مفاهیم درجاتی دارند و در رابطه با قوه ی حکم، تمثلات، که شامل شهود یا مفاهیم می شوند، در یک رابطه ی مُدرج با یکدیگر قرار می گیرند. این رابطه ی مدرج، که به صورت سلسله مراتب می باشد، می تواند به صورت دال و مدلول، علت و معلول، و یا کل و جزء باشد. در نتیجه مشخصه ی جوهری قوه ی حکم، به صورت عام، ماده (شهود یا مفاهیم) و صورت (ساختار منطقی که مفاهیم را در سلسله مراتبی درجه بندی می کند) هستند.
مفاهیمی که مشکّل احکام هستند، به طریق اولی، نوعی تمثل اند که وجه مشخصه ی آنها انتزاعی یا عام بودن است (در مقایسه با شهودات که یگانه و غیرانتزاعی اند). برای ما انسان ها شهود یا تخیلات ما هستند یا داده های حسی. می توان ادعا کرد که با توجه به این موضوع داده های حسی ای که از حرکت مریخ، به طور مثال، دریافت می شوند و یا تخیل یک ریاضی دان از اشتراک یک کره و صفحه شامل شهودات ما هستند، به تعبیر کانت. ولی اینگونه نیست که میان دریافت داده های حسی و اطلاق مفاهیم ترتیب زمانی وجود داشته باشد. به دیگر سخن، کانت مدعی نیست که ما چونان ماشین دریافت اطلاعات داده های حسی هستیم که بعد از انتقال آنها به مغز مفاهیم بر آنها اعمال می شوند تا حکمی صادر شود. به عبارت دیگر، شهود برای اینکه شهود باشد باید همراه مفاهیم درک شود زیرا ((شهودات بدون مفاهیم کور اند)).
مشکل اکنون اینگونه مطرح می شود که این شهودات حسی، که فردی و سوبژکتیو هستند، چگونه می توانند – مثلا در علم – به حکمی عام و برای همه تبدیل شوند (انترسوبژکتیو)؟ به دیگر سخن، چه چیزی اجازه می دهد به یک ریاضی دان که تخیل خود از اشتراک یک صفحه و کره را – که فقط متعلق به خود اوست – عمومیت ببخشد و حکمی انتزاعی بر آن اطلاق کند؟
به عبارت دیگر نمودهای ما که ریشه در تصورات حسی دارند چگونه می توانند نجات یابند تا به مرتبه ی اعلی علم برسند؟ نمودهای ما موضوع کدام قوه ی ادراکی ماست؟ کانت پاسخ می دهد که موضوع قوه ی شهود تجربی اند. به طور مثال، در هندسه باید بین ماده و صورت شهود تجربی اشیا هندسی تمایز قایل شد. کانت ماده ی شهود تجربی را به حسیات و صورت آن را به قوه ی حکم – که یارای سلسله بندی شهودات را دارند – نسبت می دهد. هندسه دانان با صورت حسیات به طور ماتقدم در ذهن کار می کنند چون داده های حسی که از طریق اجسام هندسی دریافت می شوند مرتب هستند و با ترتیب خاصی کنار هم قرار می گیرند. این ترتیب و سلسله بندی توسط فعالیت ذهن بر داده ها اعمال می شود.[۱]
سوال حال اینجاست که این ترتیب چگونه بر داده های حسی اعمال می شود؟ پاسخ کانت اینگونه است که شهودات تجربی یک دستاورد قوه ی تخیل است، چون داده های حسی به صورت پراکنده وارد مغز می شوند ولی ذهن ما آن را به صورت اشیایی واحد دریافت می کند؛ پس قوه ی فعالی که این داده های پراکنده را وحدت می بخشد تا به ما این اجازه را بدهد در مورد آنها حکم کنیم قوه ی تخیل است که داده ها را به صورت تصویر بازسازی می کند.[۲]
حال ترکیب این داده ها در یک تصویر خیالی به دو صورت انجام می گیرد: ۱- بازتولید ترکیب قوه ی تخیل برای آگاهی که قبلا توسط داده های حسی تامین شده بودند و در نهایت موضوع شهود تجربی ما هستند. ۲- تولید ترکیب قوه ی تخیل که اشکال هندسی (فضا) ماتقدم را خلق می کند (قابل تذکر است که داده های حسی خود شکل هندسی خاصی ندارند):
*برای معرفت بر هر شی ای در فضا (مثلا یک خط) باید آن را قبلا در تخیل ترسیم کرده باشیم و سپس آن را با داده های حسی دیگر ترکیب کنیم*[۳]
این فعالیت ذهن برای کانت ترکیب تصویری نام دارد. پس می توان خلاصه کرد که شهودات تجربی برای کانت ترکیبی از داده های حسی و ساختار ماتقدم ذهن هستند.
حال با توجه به پروژه ی نجات نمودها می توانیم بفهمیم که علم – نجوم به طور اخص – شهودات تجربی پیچیده ای را از حرکت اجرام آسمانی تولید می کنند؛ هرچند صرف مشاهدات نجومی[۴] هیچ مدل عامّ ای از دنیا تولید نمی کند که برای هر مشاهده گری صادق باشد. برای چنین هدفی باید تلاش بیشتری کرد، در واقع باید نجوم نظری[۵] به وجود آورد که دستاورد قوه ی فاهمه است نه فقط داده های حسی و قوه ی تخیل.[۶]
به عبارت دیگر، برای تبدیل مشاهدات خام و نامشخص اوبژه ی شهودات تجربی به اوبژه ی مشخص که برای همه ی نمود ها صادق باشد، باید قوه ی دیگری در کار باشد که نمودها را تبدیل به تجربه کند تا نجات یابند. آن قوه خرد است.