سالهاست که ضعف جامعۀ آکادمیک ایران به خصوص در علوم انسانی به شدّت خودنمایی می کند. نشستها، سخنرانیها، همایشها و جلسات متعددی برای استخراج آسیبهای جامعۀ علمی در ایران تدارک دیده شده است و نسخه های متعددی نیز برای درمان آن پیچیده شده که هیچ کدام نتوانسته درمانی برای دردِ این بیمارِ در حالِ احتضار باشد. متاسفانه درمانهایی که عمدتاً صورت گرفته است بیشتر از آنکه بخواهند عامل اصلیِ بیماری را شناسایی کنند، به آرایش آن پرداخته اند و به گونه ای وانمود کرده اند که گوییا این بیمار، بهبود یافته است. اما این درمانهای موقتی خیلی زود اثر خود را از دست داده اند و محتضر به اغماء رفته است. یکی از بدترینِ این تجویزها در دولت قبل، و به شکل خاص در دورۀ دوم دولت قبل، یعنی دوران وزارتِ کامرانِ دانشجو رخ داد. بلایی که در این دوره بر سر جامعه علمی ایران رفت بی شباهت به بلایی نبود که داعش بر سر عراق آورد. به اعتقاد نویسندۀ این سطور بحث بسیار مهمی که سالهاست جای آن خالی مینماید، بحث پیرامونِ استقلالِ دانشگاه ها و نقش و جایگاه مثبت یا منفی وزارتِ علوم در پیشبردِ علم در ایران است. به عبارتِ دیگر، آنچه به شدت با فلسفۀ علم و فنآوری در ارتباط است و باید از آن منظر بدان پرداخت این است که اساساً نقش وزارت علوم در ارتباط با دانشگاه ها چیست؟ آیا انتخاب روسای دانشگاه باید از جانب این وزارتخانه صورت پذیرد؟ اعطای اعتبار به مدارک دانشگاهی برعهدۀ آن است؟ نظارت و ارزیابیِ دانشگاه ها برعهده اوست؟ آیا وزرات علوم میتواند نحوۀ پذیرش دانشجویان در دانشگاه ها و همچنین میزان ظرفیت پذیرش دانشگاه ها را مدیریت کند؟ اینها سوالات بسیار مهمی است که عدمِ پاسخِ کارشناسی شده به آنها آسیبهای فراوانی را برای علمِ این کشور به همراه داشته است. به عبارتِ دیگر تاثیر و دخالتِ زیادِ وزارتِ علوم در دانشگاه ها موجب شده است که با تغییر وزیر در این وزارتخانه ها، به طور کلی خط مشیها و حرکاتِ ریز و درشت دانشگاه هانیز با تغییر روبرو شوند. تغییر و بی ثباتی نیز مهمترین آفتِ پیشرفت علم محسوب میشود. به نظر میرسد استقلالِ بدونِ قید و شرطِ دانشگاه ها و حاکمیتِ بلامنازعِ علم در جامعه تنها عاملی است که میتواند موجب احیاء علم و جاری شدنِ آن در تمام نهادهای اجتماعی گردد. ذیلا به برخی از آسیبهای نبودِ چنین استقلالی برای دانشگاه ها اشاره مینمایم:
دوره وزارتِ جناب کامران دانشجو را باید یکی از پر ابهامترین و پرآسیب ترین دوره های علمی در ایران دانست. دخالتِ حداکثری در دانشگاه ها را باید خصوصیت اصلی این دوره قلمداد کرد. در این دوره، کمّی انگاری به علم اینقدر در اولویت بود که آموزش و پژوهش را به شکل کامل تحت تاثیر خود قرار داده بود. در قلمرو آموزش، دانشگاهی را نمی یافتی که دوره دکتری برگزار نکند. دوستان بنده که احیاناً در این دوره برای مصاحبه دکتری به برخی از دانشگاه ها میرفتند، اطلاعاتِ علمیشان به مراتب از اساتیدی که از آنها مصاحبه میکردند بیشتر بود. متاسفانه پذیرش دورۀ دکتری در این دوره به حدی رسید که دیگر پذیرفته شدن در این آزمون از پذیرفته شدن در مدارسِ نمونه در مقطع دبیرستان و راهنمایی نیز راحت تر مینمود. فجایعی از این دست اینقدر فراوان است که امکان ندارد استاد یا دانشجویی در ایران دهها مورد از آنرا در خاطر نداشته باشد. در امرِ پژوهش نیز تکثرِ مجلاتِ علمی-پژوهشی از دیگر فجایعِ این دوره بود. توجه روزافزون به تعداد و کمیت مقالات به حدی رسید که انتشار مقاله و پایان نامه به صنعتی درآمدزا مبدّل گشت و شرکتهای متعددی به ایجاد اشتغال در این زمینه پرداختند. متاسفانه این رویه غلط به گونه ای پیش رفته است که حیثیتِ بین المللی جامعۀ علمی ایران در شُرُف زوال است. در جدیدترینِ این رسواییِ علمی، ناشرِ مجلاتِ نیچر به ۵۸ مقاله علمی از ایران اشاره کرده است که ۲۸۲ پژوهشگرِ ایرانی در آن نقش داشته اند[۱]. جالب است که نام برخی از مقامات ارشدِ ایران از جمله: وزیر علوم، وزیر بهداشت و همچنین رئیس دانشگاه آزاد در میان این اسامی وجود دارد. اما سوال بسیار مهمی که در این میان باید پرسیده شود آن است که این دیوار کج تا کجا قرار است بالا رود؟! چه زمانی قرار است جامعۀ علمی ایران در مسیر تعادل و صحیح گام بردارد؟ به اجمال باید گفت که اگر در جامعه ای علم حاکم باشد، تمام مشکلات به راحتی قابل حل خواهد بود اما وقتی برخی از بیرون از جامعۀ علمی میخواهند به مدیریتِ علم بپردازند نتیجه ای به جز زوال علمی و توجه به کمیات در بر نخواهد داشت.
به اعتقادِ نویسندۀ این سطور مهمترین عاملی که میتواند تعادل را به جامعۀ آکادمیکِ ایران بازگرداند، بازگرداندنِ استقلال دانشگاه ها به آنهاست. باید پذیرفت که هیچ نهاد و مرکزی به جز دانشگاه ها صلاحیت تعیین چشم اندازها، کیفیت عملکرد و نظارت بر آنها را ندارند. نهادی بالاتر از علم و جامعۀ علمی در یک جامعه نمیتواند وجود داشته باشد. این علم است که میتواند سیاست، اقتصاد، جامعه و هر آن چیزی که برای تعالیِ انسان نیاز است را جهت دهی کرده و انسان به سر منزل مقصود برساند. اگر قرار باشد که مجامع علمی توسط مراکز غیرِ علمی همچون: وزارتخانهها، مجلس و … هدایت شوند، مسلماً نتیجهای به جز آنچه اکنون شاهدِ آن هستیم نخواهد داشت. یکی از مهمترین دلایلی که اکنون دانشگاه ها بیش از آنکه به مراکز تولید علم شباهت داشته باشند، به بنگاه های اقتصادی مبدّل شده اند، ناشی از دخالتهای متعددی است که در دوره های مختلف از جانب وزارتِ علوم و مجلس به آنها تحمیل شده است. بی تردید هیچ نهادی بهتر از خودِ اساتید دانشگاه نمیتواند به مدیرتِ علم بپردازد و هیچ نهادی نیز بالاتر از خودِ دانشگاه ها برای تعیین اعتبار این مراکزِ علمی وجود ندارد. واقعیت آن است که اعتبارِ یک مرکز علمی به کیفیتِ اساتید، کیفیت آموزش و پژوهش و خروجیهایی است که از آن مرکز علمی به دست میآید. بنابراین در تعیین این اعتبار حاجت و نیازی به وزارت علوم نیست. کما اینکه تعیین اعتبار مجلاتِ علمی نیز باید در همان جامعه علمی صورت پذیرد و اعتباری که از جانبِ وزارت علوم اعطاء میشود حقیقتاً نمایشگرِ اعتبار آن مجله نیست. چنین چیز به وضوح قابل مشاهده. غالب مجلاتی که حایز رتبۀ علمی-پژوهشی هستند، در ارائۀ مقالاتی که در پیش بردِ علم موفق باشند عاجزند. اما در مقابل، ISI و یا Scopus پایگاه های اطلاعاتِ علمی ای هستند که درونِ جامعۀ علمی قرار دارند و وابستگی حکومتی و دولتی ندارند. همین استقلال نیز موجب شده است مقالات منتشر شده تحت نظارت و نمایۀ این پایگاه ها در زمرۀ بهترین مقالات و در خط مقدّم علم جهان قرار داشته باشد. شبیه به همین مطلب را در داخلِ ایران نیز میتوان مشاهده کرد. به عنوان مثال مجلاتی همچون: آیینه معرفت، ترجمان وحی، بینات و … با وجودیکه حایز اعتبار پژوهشی نبوده اند، امّا بسیار موثرتر از بسیاری از مجلات دارای اعتبار عمل کرده اند. بسیار شده است که از اساتیدِ تاثیرگذار در این مجلات شنیده ام که دریافتِ اعبتار علمی-پژوهشی را عاملی برای تنزل کیفیت مجلتاشان دانسته اند. یا اینکه این طنز را بسیار شنیده ایم که دانشمندانی چون: اینشتین، سوسور[۲] و .. اگر در جامعه علمی ایران بودند هیچ گاه از مرتبۀ استادیاری بالاتر نمیرفتند. این موضوع، طنزی است تلخ که حاکی از واقعیت نیز هست. نگاهی به اساتید دانشگاه ها و مرتبۀ آنها به خوبی این امر را اثبات میکند. بسیار هستند استادیارانی که نقش بسیار موثرتری از برخی از استاد تمامها داشته اند. بعید میدانم که علت چنین نقایص مهمی به جز وزارتِ علوم و آیین نامه های پر از آسیبِ آنها که به جای توجه به کیفیت دائما به مطالبِ کمّی تشویق میکنند چیز دیگری باشد.
البته باید به نقشِ مهمِ مجلس نیز در تصویبِ قوانینِ دست و پا گیر و احیاناً غیر کارشناسی نیز اشاره کرد. به عنوان مثال در بحث نحوۀ پذیرش دانشجویان دکتری در دانشگاهها، خیلی واضح است که هر دانشگاه و گروهی خود باید به این انتخاب بپردازد و نیروهایی را که مطابق با ظرفیتها و نیازهای خود است را انتخاب کند. این اصل و حق طبیعی که توسط تمام بنگاه های اقتصادی و غیر اقتصادی نیز مورد پذیرش و استفاده است برای دانشگاه به رسمیت شناخته نمیشود. البته در ایران نیز تا سالها این حق برای دانشگاه ها گذیرفته شده بود تا اینکه به غلط در دولت قیبل این شیوه تغییر کرد و آزمون دکتری در حدّ آزمونِ دبیرستانها فروکاسته شد. اما این دولت به درستی بر آن شد تا این آزمون را در اختیار دانشگاه ها قرار دهد و از این جهت استقلال را به دانشگاه ها بازگرداند. اما مجلس با مصوّبه ای جلوی این کار را گرفت. به راستی افرادی که چنین قانونی را به تصویب رساندند چقدر صلاحیت دارند تا برای چنین آزمون مهمی شرایطی را تعیین کنند؟ چرا دانشگاه ها نباید از حقوق اولۀ خود برای انتخاب نیروهای مستعد و مطابق با نیازها و اولویتهایشان برخوردار باشند؟ به نظر میرسد که دیگر وقت آن رسیده است که نهادهای اجرایی ایران به این مطلب باور پیدا کنند که دخالت آنها در فرآیندِ علمیِ ایران به جز آنکه موجب عقب افتادگی علم خواهد شد، نتیجه دیگری در بر نخواهد داشت. همچنین در برابر این سوال مهم که علم حاکم است یا قدرت؟ باید حاکمیت مطلق را با علم بدانند. این موضوع جای آن دارد که بسیار به آن پرداخته شود و نشستها و گفتگوهای متعددی پیرامون آن شکل بگیرد. امید آن است که نهادهای اجرایی با اخذ تصمیماتِ واقع گرایانه در این ارتباط، به درمان جامعۀ مریضِ علمی ایران مبادرت نمیاند.