در تاریخ اسلام، از دورهای نسبتاً زودهنگام، حکایتهای خواب و رؤیای فراوانی به نگاشتههای تاریخی مسلمانان و به ویژه منابع تراجمنگاری راه یافته است. این خواب و رؤیاها موضوعات متنوّعی دارند؛ اما موضوع تعداد قابل توجهی از آنها، عاقبت عالمان و صالحان پس از مرگ است که دیگران، آنها را در خواب دیدهاند و فرجامشان را در جهان دیگر جویا شدهاند؛ و آنها نیز معمولاً راوی را از عاقبت بهخیری خود ـ به برکت برخی از اعمال و عقاید خود در دار دنیا ـ مطلع ساختهاند.
بهنظر میرسد پیدایش ادبیات فضائلنگاری و مناقبنگاری امامان مذاهب و پیشوایان دینی و نیز گسترش فرهنگ تصوّف در میان جوامع مسلمان، نقش چشمگیری در رواج حکایتهای خواب و رؤیا در منابع تاریخی داشته است. از مهمترین کارکردهای این دست حکایتها، تلاش برای تقویت باورهای کلامی و گرایشهای فکری خاص و در نقطه مقابل، نفی و تحقیر آرا و عقاید مخالفان فکری؛ و نزد صوفیان نیز نشان دادن مقام قدسی و معنوی مشایخ صوفیه بوده است.
طبیعتاً بررسی موضوعات و کارکردهای حکایتهای خواب و رؤیا در منابع تاریخ و تراجم میتواند موضوع پژوهش گستردهای باشد که نتایج آن، بیتردید از منظر مطالعه تاریخ ذهنیت و چگونهاندیشی مسلمانان بسیار اهمیت خواهد داشت. بههر حال، فراوانی و حجم بالای این خواب و رؤیاها، گاه برخی از عالمان و محدّثان را به نگارش آثاری با هدف گردآوری آنها در قالب یک رساله یا کتاب مستقل واداشته است که به عنوان نمونهای از این آثار، باید از کتاب المنامات اثر شیرویه دیلمی یاد کرد.
ابوشجاع شیرویه بن شهردار دیلمی همدانی (۴۴۵-۵۰۹ق)، از مشهورترین محدّثان همدان در سدههای میانی به شمار میآید. او دارای تألیفاتی چند بوده که برخی از آنها همچون فردوس الأخبار بمأثور الخطاب ـ در حدیث ـ و ریاض الاُنس لعقلاء الإنس فی معرفه احوال النبی وتاریخ الخلفاء ـ در سیره رسول خدا (ص) ـ باقیماندهاند؛ اما برخی دیگر از آنها همچون طبقات الهَمَذانیّین یا طبقات اهل هَمَذان (که تسامحاً به تاریخ همدان نیز شهرت دارد) امروزه مفقود گشته است.
یکی از تألیفات مفقود شیرویه، اثر وی در موضوع خوابنگاری یا رؤیانگاری بوده که برخی از مورخان همچون علاءالدی مغلطای (اِکمال تهذیب الکمال، ج۱۰، ص۲۲۲) و ابن عماد حنبلی (شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج۵، ص۱۶۰) از آن به نام کتاب المنامات یاد کردهاند؛ اما ابن صلاح (طبقات الفقهاء الشافعیه، ج۱، ص۴۸۷) از آن به نام حکایات المنامات، و جنید شیرازی (شدّ الازار فی حطّ الاوزار عن زوّار المزار، ص۲۵ و ۳۳) از آن به نام التجلّی فی المنامات یاد کرده است.
شیرویه گویا به جهت تساهل در نقل حدیث، چنانکه از فردوس الاخبار وی میتوان دریافت، مورد انتقاد شمسالدین ذهبی (د ۷۴۸ق) قرار گرفته که درباره وی گفته است: «هو متوسّط المعرفه؛ ولیس هو بالمُتقَن» (تاریخ الاسلام، ج۱۱، ص۱۲۲). از نقل قولهای بهجا مانده از تاریخ همدان وی نیز گرایش و علاقهاش به اولیا و مشایخ صوفیه برداشت میشود. این مسئله میتواند تفسیرگر نگارش اثری از شیرویه در موضوع رؤیانگاری باشد.
از کتاب المنامات وی نقل قولهای اندکی در برخی از منابع تراجمنگاری بهجا مانده است؛ از جمله یک نقل قول در طبقات الفقهاء الشافعیه ابن صلاح، یک نقل قول در اِکمال تهذیب الکمال مغلطای، سه نقل قول در شدّ الازار جنید شیرازی؛ و نقل قولی نیز در روض الریاحینِ یافعی بدون اشاره به منبع خود، اما احتمالاً به نقل از کتاب شیرویه. نگارنده این سطور در راستای طرح بازیابی کتاب مفقود تاریخ همدان شیرویه، نقل قولهای بهجا مانده از کتاب المنامات وی را نیز شناسایی و در نوشتار پیشِرو گردآوری کرده است.
***
[۱] وفی کتاب المنامات لأبی شجاع شیرویه بن شهردار بسنده عن أبی نضره قال: عُوتِب الحسن فی عمرو بن عبید وفی غضبه علیه، فقال: تعاتبوننی فی رجل والله رأیته فی المنام یسجد للشمس من دون الله تعالى.
(منبع: اکمال تهذیب الکمال، ج۱۰، ص۲۲۲)
[۲] حکى الحافظ أبو شجاع شیرویه بن شهردار الدیلمی رضی الله عنه فی کتابه فی المنامات قال: رأیتُ بخطّ الشیخ الإمام أبی الفضل عبد الله بن عبدان مکتوباً: رأیتُ فی المنام ربّ العزّه تعالى وتقدّست أسماؤه، وحکى شیرویه کلاماً منه: فقال لی کلاماً یدلّ على أنه یخاف علیّ الافتخار بما أولانیه، فقلتُ له: أنا فی نفسی أخَسُّ، ووقع فی ضمیری: أخَسُّ من الرّوثِ، ثمّ قال لی: أفضلُ ما یُدعى به: {أَلا لَهُ الخَلْقُ وَالأَمْرُ} [الاعراف: ۵۴].
(منبع: طبقات الفقهاء الشافعیه، ج۱، ص۵۰۶)
[خلاصه همین حکایت را ابن عماد حنبلی (شذرات الذهب، ج۵، ص۱۶۰)، در ذیل شرح حال عبدالله بن عبدان (د ۴۳۳ق) به شرح زیر نقل کرده است:
«وفیها عالم همذان، عبد الله بن عبدان، حکى عنه شیرویه فی کتابه المنامات أنه قال: رأیتُ الحقّ فی النوم، فقال لی ما یدلّ على أنه یخاف علیَّ الإعجاب.»
همچنین مشابه حکایت فوق را ذهبی (تاریخ الاسلام، ج۹، ص۵۲۷) ظاهراً از تاریخ همدان شیرویه، به شرح زیر نقل کرده است:
رأیتُ بخطّ ابن عَبْدان: رأیتُ ربَّ العِزّه فی المنام، فقلت له: أنت خلقتَ الأرض وخلقتَ الخلْق ثمّ أهلکتهم، ثمّ خلقتَ خلقاً بعدهم. وکأنّی أرى أنّه یرتضی کلامی ومَدْحی له، فقال لی کلاماً یدلّ على أنّه یخاف علیَّ الافتخار بما أوْلانیهِ. فقلتُ له: أنا فی نفسی أخسّ. ووقع فی ضمیری: أخسّ من الرَّوْث. ثمّ قال لی: أفضل ما یُدعى به: {أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ}.]
[۳] روى صاحب الفردوس الأعلى وهو شیرویه بن شهردار الدیلمی فی کتاب التجلّی فی المنامات بإسناده عن ابن هانئ الکیسانی: بینما ثلاثه یسیرون فی أرض الروم إذ مرّوا بعظامٍ فی وادٍ، فسمعوا صوتاً عند العظام یقول: “أنشدکم الله فی دَیْنی”، مرّتین. فقالوا له: “من أنت؟” قال: “أنا من الشهداء، وقد حبستُ عن أصحابی بدَین لامرأتی، وهو خمسه عشر دیناراً”. فقالوا له: “وما یدرینا اسمک وأین منزلک وامرأتک؟” فقال لهم: “لیضرب أحدکم بیده إلى الأرض.” فضرب أحدهم بیده إلى الأرض، فإذا کفّه منقوش باسمه واسم أبیه وقریته بکتابه لا تمتحی. قال: “فضمنوا له دَینه”، ثم مضوا. فلما جاؤوا منزله قال بعضهم لبعض: “یا قوم إن الرجل قد ضمنتم له دینه”، فمالوا إلى امرأته فقالوا لها: “أکان لک على زوجک دین؟” فقالت: “نعم، کانت لی علیه خمسه عشر دیناراً بقیّه من مهری.” فقالوا لها: “إن رأیتِ أن تهبی له.” فقالت: “ما کنتُ لأفعل ذلک.” قالوا: “فیعطیک کلّ إنسانٍ منّا دیناراً.” قالت: “لا.” قالوا: “فدینارین.” قالت: “لا.” قالوا: “فثلاثه.” قالت: “لا.” فقال بعضهم: “یا قوم إنکم ضمنتم للرجل أن تقضوا دینه، ففوا له بضمانکم.” فأخرج کلّ منهم خمسه دنانیر فأعطوها. فلمّا فارقوها امتحى الکتابه من ید الرجل. ثمّ رآه صاحب الکتابه فی منامه وهو یقول: “جزاکم الله خیراً فقد بلغنی ما صنعتم.”
(منبع: شدّ الازار، ص۲۴-۲۵)
[۴] وروى أیضاً فی ذلک الکتاب بإسناده عن شیبان بن جسر قال: خرج أبی وعبد الواحد بن زید یریدان الغزو، فهجموا على رکیّهٍ واسعه عمیقه فأدلوا حبالهم بقِدْر فإذا القدر قد وقعت فی الرکیّه. قال: فقرنوا حبال الرفقه بعضها إلى بعض ثم دخل أحدهم الرّکیّ، فإذا هو بهمهمه فی الرّکیّ، فإذا برجلٍ جالس على ألواحٍ وتحته الماء. فقال: أجنّی أم إنسی؟ قال: بل إنسی. قال: من أنت؟ قال: أنا رجل من أهل أنطاکیه، وإنّی متُّ فحبسنی ربّی هاهنا بدَین علیّ، وإن ولدی بأنطاکیه ما یذکروننی ولا یقضون عنّی. فخرج الرجل وقال لصاحبه غزوه بعد غزوه، فدع أصحابنا یذهبون. فسارا إلى أنطاکیه فسألا عن الرجل وعن بنیه. فقالوا: نعم، والله إنه لأبونا، وقد بعنا ضیعه لنا فأتیا معنا نقضی عنه دَیْنه. فذهبوا حتّى قَضَوْا عنه الدَّیْن. ثم رجعا من أنطاکیه حتى أتیا موضع الرکیّه ولا یشکّان أنها ثَمّ، فلم یکن رکیّه ولا أثر، فأمسیا هنالک فأتاهما الرجل فی منامهما وقال: جزاکما الله عنّی خیراً، إن ربّی حوّلنی إلى الجنّه حیث قُضی عنّی دینی.
(منبع: شدّ الازار، ص۲۵-۲۶)
[۵] وروى صاحب التجلّی فی المنامات أن امرأه من المتعبّدات یقال لها راهبه، لمّا أشرفت على الموت رفعت رأسها إلى السماء وقالت: یا من علیه اعتمادی فی حیاتی ومماتی، لا تخذلنی عند الموت ولا توحشنی فی قبری. فلمّا ماتت کان لها ولد یأتی قبرها فی کلّ لیله جمعه ویوم جمعه ویقرأ عندها شیئاً من القرآن، ویدعو لها ویستغفر لها ولأهل المقابر. قال: فرأیتها فی المنام فسلّمت علیها وقلتُ: یا أماه! کیف أنت وکیف حالک؟ قالت: یا بُنَیّ إن للموت کربه شدیده وأنا بحمد الله فی برزخ محمود مفروش فیه الریحان، وموسّدٍ فی السّندس والاستبرق [إلى یوم القیامه]، فقلت: ألک حاجه قالت: نعم یا بنیّ لا تدع ما أنت فیه من زیارتنا والقراءه والدعاء لنا. فإنّی یا بنیّ أسرّ بمجیئک إلیّ یوم الجمعه ولیله الجمعه إذا أقبلتَ یقول لی الموتى: یا راهبه هذا ابنک قد أقبل، فأسرّ بذلک ویسرّ من حولی من الموتى. قال: فکنتُ أزورها فی کلّ لیله جمعه ویومها وأقرأ القرآن وأدعو لهم فبینما أنا ذات لیله [نائم] إذا بخلق کثیر قد جاؤونی، فقلت: من أنتم وما حاجاتکم؟ فقالوا: نحن أهل المقابر جئناک نشکرک على فعالک ونسألک أن لا تقطع عنّا تلک القراءه والدعوات. فما زلتُ أقرأ لهم وأدعو لهم بهنّ کلّ لیله جمعه ویومها.
(منبع: شدّ الازار، ص۳۳-۳۴)
[همین حکایت را عبدالله بن اسعد یافعی (روض الریاحین فی حکایات الصالحین، چاپ مطبعه ابراهیمیه مصر، ص۱۳۲) بدون اشاره به منبع خود نقل کرده است.]