نگاه منظومه ای و کل نگر به روی آوردهای متفاوت در معناشناسی و آگاهی بر کارکردهای اساسیِ هر یک از این روی آوردها، ابزاری تلفیقی و بسیار تاثیرگذار را برای فهم متون در اختیار پژوهشگران قرار خواهد داد. درون مایۀ این نوشتار مبتنی بر این فرض است که نگاه های اتمیک و جزیره ای به روی آوردهای متفاوت معناشناسی بسیار ناکارآمدتر از نگاه های کل نگر و کاربستِ تلفیقیِ این روی آوردهاست. به عبارت دیگر اگر عمده ترینِ این روی آوردها را در ۵ گونۀ: معناشناسی تاریخی، معناشناسی ساختاری(سوسور)، معناشناسی قومی-فرهنگی، معناشناسی شناختی، و معناشناسی گفتمانی.[۱] خلاصه نماییم، هر یک از این گونه ها ناظر به لایه مشخصی از متن بوده، و کنار هم قرار دادنِ تمام این لایه هاست که می تواند فهمی بایسته از متن را برای پژوهشگر پدید آورد. بی توجهی به هر یک از این لایه ها، ابهاماتی اساسی را در متن باقی خواهد گذاشت. هر یک از این ابهامات نیز مقولۀ فهم را با گره هایی روبرو خواهند کرد. انباشتِ این گِره ها، مفسر را با بحران جدی ای در فرآیند فهم روبرو خواهد کرد. شاید یکی از دلایل موفقیت چشم گیر ایزوتسو در مواجهه با متن قرآنی نیز همین استفادۀ تلفیقیِ او از روشهای مختلف باشد. او از میانِ این گونه ها، معناشناسیِ قومی-فرهنگی و معناشناسی ساختاری(سوسور) و همچنین معناشناسی تاریخی را تلفیق کرده و در جایگاه مناسب از هر یک استفاده کرده است. اینَک سعی می کنیم به دو گونۀ متمایز از معناشناسی اشاره کنیم:
معناشناسیِ تک لایه ای: شاید بتوان انقلابِ چامسکی در زبان شناسی را، تحولی در نگاهِ چند لایه ای به متن و تبدیل آن به نگاهی تک لایه ای دانست. توضیح آنکه اگر مبنای پژوهش معناشناسانه بر اساس زبان شناسی زایشی چامسکی باشد، بدلیل آنکه در این رویکرد، مباحث قومی فرهنگی تاثیری در شکل گیری زبان ندارند، لایۀ فرهنگی منتفی خواهد بود. همچین بدلیل اینکه در این روی آورد، زبان امری ناشی از فطرت انسانی است و ماهیتی ژنتیکی دارد، نگاه تاریخی به معنا نیز ضرورتی نخواهد داشت. همچنین صورت گرا بودنِ این مکتب موجب می شود که طرح مباحثِ بافت محور، که از طریقِ روابطِ همنشینی میسور می گردد امکان پذیر نباشد. بنابراین دستور زبانِ زایشی، دستور زبانی است با ارتباطات نزدیک به زبانِ ریاضی که سعی می-کند از این طریق دستور زبان مشترکی برای همۀ زبان ها تولید کند. اصلی ترین مراحلِ روی آورد به متن در این گونۀ از زبان، توجه به صرف (توجه به واج و تکواژها) و سپس نحو (جمله و جملات) است. از این طریق سپس رسمِ درختواره های نحوی، در این دستور زبان میتوان به تجریه و تحلیل زبان، و چگونگی ارتباط میان اجزاء اصلی کلام دست یافت.
معناشناسی چندلایه ای: روی آورد دیگری که می توان به معناشناسی داشت، روی آوردی حداکثری است. به این معنا که هر یک از گونه های مختلفِ معناشناسی کارکردی متمایز، و در بسیاری مواقع مکمل یکدیگر، دارند و از این طریق می توان معنای متن را بسیار جامعتر دریافت. به نظر می رسد که ساحتِ شناختی را بتوان اولین لایۀ موجود در متن دانست؛ اینکه ساخت لفظ و ارتباط آن با معنای موجود در آن از چه الگوهایی تبعیت می کنند؟ به نظر می رسد که دو ساحتِ تاریخ و فرهنگ، در دست یابی به لایۀ شناختی می توانند یاری رِسان باشند. به عبارتِ دیگر، سیرِ تحولاتِ تاریخیِ واژگان می تواند به ما نشان دهد که کاربرانِ زبان بر چه اساس و با چه انگیزه ای به وضع الفاظ برای معانی مبادرت کرده اند. اما این سیرِ تاریخی بدونِ توجه به مباحث فرهنگی و مردم شناسانه ابتر خواهد بود و نمی تواند منتِج محسوب شود. به عنوانِ مثال، اخیراً یکی از زبان شناسان برجستۀ معاصر[۲] نشان داده است که در خیلی از زبان های دنیا، اشیاء می توانسته اند الهام بخش ساختِ اعداد باشند. اینکه “خانه الهام بخش عدد ۴” باشد. یا اینکه قنداق بچه در زبان ترکی الهام بخش عدد ۵ باشد. نمایشِ چنین الگوی شناخی ای نیازمند آن است که ابتدا ببینیم یک واژه، که در اینجا اعدا هستند، چه تحولاتِ تاریخی ای را طی کرده اند، و سپس اینرا دریابیم که چنین تحولاتی بر اساس چه مباحث فرهنگی و اجتماعی ای بوده است. اینکه عدد ۵ در زبانِ ترکی از واژه ای به معنای “قنداق بچه” گرفته شده است و قنداق بچه نیز در آن فرهنگ خاص از ۵ لایه تشکیل شده است. در هم تافتنِ لایه های مختلفِ معناشناختی در چنین استدلالی به خوبی نمایان است. البته باید توجه داشت که پیش از این “لیکاف” به ارتباطِ عمیق ساحتِ شناختی و ساحتِ فرهنگی اشاره کرده بود. همچنین ایزوتسو در آثار قرآنی خود تلاش زیادی برای پیوندِ ساحتِ تاریخی، فرهنگی و ساختاری کرده بود. اما کمتر اثری تاکنون به ارتباطِ لایه های شناختی، تاریخی و فرهنگیِ زبان با یکدیگر اشاره کرده است و تلاش های دکتر پاکتچی از این نقطه نظر بدیع به نظر میرسد.
اما پس از آنکه لایۀ شناختی، تاریخی و فرهنگی مورد ارزیابی و وارسی قرار گرفتند، نوبت به لایۀ ساختاری و بررسی “همزمانی” واژه در زبان مورد نظر می رسد. آنچه در اینجا مورد تاکید است، فهم معنای واژه، در یک زمانِ خاص و با استفاده از روابطِ “همنشینی” و “جانشینی” لفظ است. این روشی کارآمد برای استخراج مولفه های معنایی و حوزۀ معنایی یک واژه و کشف ارتباطاتِ آن با الفاظ قریب و بعیدِ آن است. باید توجه داشت که “لایۀ ساختاری” به “الفاظ” محدودد نمی-شود و “جملات” را نیز در بر می گیرد. به عبارت دیگر کاربرِ زبان در مواجهۀ با متن، پس از فهم مفرداتِ کلام، باید به مرحلۀ بالاتر، یعنی جمله، وارد و به کشف نحوۀ ارتباطِ مفرداتِ کلام با یکدیگر، و همچنین کیفیت ارتباط یک جملات با دیگر جملاتِ پیش و پس از خود بپردازد. چامسکی از چنین چیزی با اصطلاح “نحو” سخن میگوید. اما در ادبیات سنتیِ تفسیر، از “سیاق جملات” برای این گونه استفاده میشود. به اعتقاد من می توان از روابطِ همنشینی و جانشینیِ واژگان، به منظور تحلیلِ روابطِ معنایی جملات نیز استفاده کرد.
اما باید توجه داشت که فهمِ معانیِ جملات در گروِ عبور از لایۀ ساختاری و ورود به لایۀ تحلیل گفتمان است. تحلیلِ گفتمان بر آن است تا با استفاده از تمرکز بر روی مسائلِ اجتماعیِ مرتبطِ با متن، به استخراجِ بافتِ اجتماعیِ متن، و استخراج حوزۀ معناییِ عبارت در آن بافت اجتماعیِ مشخص بپردازد. به عبارت دیگر، یک عبارت، با یک دلالتِ معناشناسانۀ مشخص از جهتِ ساختاری، می تواند دارای معنای کاملاً متفاوتی از جهتِ گفتمانی داشته باشد. بنابراین پژوهشگر پس از عبورِ از مرحلۀ ساختاری، باید تکلیف خود را در لایۀ گفتمانی نیز مشخص کرده، به ارتباطِ لایۀ گفتمانی با لایۀ ساختاری بپردازد. به عنوانِ مثال، پژوهشگر در تحلیلِ عبارتِ “انّما النسیء زیاده فی الکفر” از نظر ساختاری می تواند مشخص کند که این آیه در مقام بیان این مطلب است که “جابجایی موجب افزده شدن به کفر میگردد”. اما اینکه چنین جمله ای حاوی چه مطلب است و قصد بیان چه معنایی را دارد، لازم است به لایۀ تحلیل گفتمان ورود داشته باشم. در لایۀ تحلیل گفتمان است که مشخص می کنیم، عرب برای استفاده هر چه بهتر از موقعیت تجاریِ موسمِ حجّ، ضروری میدید که این موسم را در فصل بهار برگزار نماید. اما متغیّر بودن ماه های قمری، مانعی جدّی برای برگزاری دائمیِ این موسم در فصل بهار بود. لذا برای فائق آمدنِ بر این مشکل، فقط کافی بود تا هر سال ۱۰ روز به تاخیر انداخته شود. در این صورت موسم حج نیز به شکل دائمی در فصل بهار ثابت میگشت. واضح است که معنای عبارت “انما النسیء زیاده فی الکفر” فقط در صورت فهم معنای گفتمانیِ آن است که واضح میگردد و در غیر این صورت مجمل باقی خواهد ماند.
واضح است که توجه به لایه های معناشناختیِ متن، در کنار یکدیگر، میتواند نگرشی بسیار جامع تر از پیش را برای کاربران زبان پدید آورد و آنها را قادر سازد تا از تمامی ظرفیتهای به بهترین شکل ممکن استفاده نمایند. اما در مقابل، نگاه های تک ساحتی و تک لایه ای به زبان، عموماً موجب میشود نتوان آنچنان که شایسته است از ظرفیتهای مطالعاتِ زبانی بهره برد و نتایجِ مثمر ثمری دست یافت. این جستار بر آن بود تا با یک نگاهِ کل نگر به برخی از اهمّ مکاتبِ معناشناسی، ضرورتِ توجّه میان رشته ای به آنها را تبیین نماید و در قالبِ روی آوردِ لایه ای به آنها، زبانِ مشترکی برای امکانِ جمعِ میانِ آنها را ایجاد نماید.
برخی از اهمّ منابع:
– Lakoff, George and Mark Johnson, Metaphors We Live By. Chicago: University of Chicago Press, 1980.
– ایزوتسو، توشیهیکو، (۱۳۶۱)، خدا و انسان در قرآن، ترجمۀ احمد آرام، تهران: شرکت سهامی انتشار.
– پاکتچی، احمد، (۱۳۹۵)، نگاشتهای بنیادین در اعداد ۲ تا ۵ بر پایۀ ریشه شناسی، یادنامه اولین همایش ملی معناشناسی شناختی، انجمن زبان شناسی ایران.
[۱]– اطلاقِ معناشناسی به “تحلیل گفتمان” در اینجا اندکی با مسامحه و اغماض صورت پذیرفته است. نویسندۀ این سطور نیز بر این مطلب واقف است که عمدتاً مباحث تحلیل گفتمان در قالب اصطلاحِ رایجِ معناشناسی قرار نمیگیرد. اما بدین جهت که تحلیل گفتمان نیز ابزاری برای کشف معنا محسوب میشود آنرا با “معناشناسی” نامگذاری کرده ایم.
[۲]– پاکتچی، احمد، نخستین همایش ملی معناشناسی شناختی، ۱۵/۱۰/۱۳۹۵.